آرشیو دوشنبه ۲۸ اسفند ۱۴۰۲، شماره ۵۷۲۸
صفحه آخر
۸
خاطرات پراکنده

بهار در گرد و غبار محلی!

احمد زیدآبادی

بهار از گرد راه رسیده و من ناچار باید دعوای همسایه و کاسب محل را بر سر چارچوب اجتماعی و حدود و ثغور فردی امر به معروف فروهلم و «بهاریه» بنویسم!

از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان که من از این چیزهایی که هر ساله در آستانه عید نوروز تحت عنوان «بهاریه» در رسانه ها منتشر می شود، دلزده شده ام. اگر بپرسید چرا؟ پاسخم این است که مضامین اغلب آنها بیش از اندازه تکراری و همراه با رمانتیسیسم آخ و اوخی است!

حالا اگر باز بپرسید که رمانتیسیسم آخ و آوخی دیگر چه صیغه ای است؟ پاسخم این است که اغلب همانچه تحت نام «بهاریه» نوشته می شود!

خب حالا اگر قرار باشد من عواطف و احساسات سرکش خود را مهار کنم و به رغم آن بخواهم بهاریه هم بنویسم دیگر چه بهاریه ای؟ چه کشکی؟

مگر بهار چیزی جز جوشش و طغیان همین عواطف و احساسات است؟ نوعی به شور آمدن، حس طراوت و سرزندگی یافتن، همراه با شکفتن شکوفه ها، شکوفا شدن، نسیم ملایم و خنک را در عمق جان لمس کردن، در زیر رگبار به رقص آمدن...؟

کارشناس هواشناسی از بارش باران در نقاط مختلف کشور می گوید. به جنوب شرقی کشور که می رسد از خیزش گرد و غبار محلی خبر می دهد. مثل دیگر فصول سال!

در گرد و غبار محلی که گاه چشم، چشم را نمی بیند زیر کدام رگبار می توان رقصید؟

این گرد و غبار محلی به خصوص چند سالی است که در آسانه عید غوغا می کند! سفر نوروزی ما نیز هر ساله به همین نقطه است.

ناگهان تندبادی وحشی هجوم می آورد و خاک به افلاک می پاشد. آسمان آبی، تیره و تار و افق گم می شود. همه چیز در لایه ای از خاک نرم و سمج فرو می رود.

زن ها غرولند می کنند که هر چه شسته و تمیز کرده بودیم به باد فنا رفت! پس دوباره جارو به دست، شیر آب را تا انتها می گشایند تا حیاط خانه را از خاک پاک کنند. خشکسالی و این همه مصرف آب؟ چاره چیست؟ خاک چسبنده به هیچ وسیله دیگری رفته نمی شود!

می گویند اینجا دیگر جای زندگی نیست. اما هزاران سال اینجا جای زندگی بوده است، چرا حالا نباشد؟

باز پای غارت طبیعت به میان می آید. معادنی که بی رحمانه استخراج می شوند و از خود نابودی به جا می گذارند. قنات هایی که یک به یک تافیه شده اند و قعر زمینی که از آب تهی شده و فرونشست زمینی که در کمین نشسته است.

مردی که در کار معدن است، از این همه پروایی ندارد! می گوید: خدا سلامتی دهد! اینجا قرار است همه اش صحرا و بیابان شود! جای غصه خواری ندارد!