اشاره:

در شماره قبل خواندیم که بهزاد در سال 1365 به خدمت سربازی رفت. او از شرایط محل خدمت خود گفت و اینکه به دلیل سابقه شکستگی پایش از رزم و نگهبانی معاف شد. ادامه ماجرا را با هم می خوانیم:

در دوران آموزشی، ارشد گروهان ما که یک سرباز 18 ماه خدمت بود، گاه در کالبد ژنرال ها فرو می رفت و فراموش می کرد که همه ما سرباز هستیم، حتی سربازان را مجبور می کرد که لباس ها و جوراب هایش را بشویند. یک روز که یک سرباز فراموش کرده بود جوراب او را بشوید، دستور داد باید جوراب کثیف مرا بخوری. . . به همین خاطر صدای اعتراض بچه ها بلند شد. ارشد گروهان نیز تعدادی را برای تحمل تنبیه کلاغ پر به حیات پادگان برد، از جمله من. در این حال گفتم: «برادر عزیز، شما که می دانید، من برگه معافیت از رزم دارم. »