آرشیو سه‌شنبه ۱۵ امرداد ۱۳۸۷، شماره ۱۹۱۴۹
مدرسه
۹

حرف دل شاید این طوری باشه که...

شاید این طوری باشه که وقتی با دلی گرفته و پر از غم به کنار پنجره اتاقت می ری و دو تا چشم آسمونی رنگت رو به آسمون و ابراش می دوزی و گذر ابرها را با چشمانت دنبال می کنی با خود فکر کنی چه قدر زیبا بود که ابرها با چشماشون من راهم ببینند و این دنبال کردن چشمای منو احساس کنند... شاید این طوری باشه که وقتی یواشکی می ری سراغ عکس های جبهه ی بابا و این همه ازخودگذشتگی رو حتی از درون عکس ها احساس می کنی، با خود بگی وقتی بابا اومد خونه حتما بدون هیچ مقدمه ای اونو تشویق می کنم...

شاید این طوری باشه که وقتی از یک کوچه خلوت رد می شی و پر کبوتری را روی زمین می بینی بی اختیار نگران کبوتر بشی و یک لحظه با خودت بگی یعنی این کبوتر طعمه گربه شده یا نه؟ درست زمانی که در گیر و دار این افکاری یک دفعه یک عالمه موج مثبت به سراغت می یاد و میگه نه این پر کبوتری است که امروز اولین پروازش رو تجربه کرده است .شاید این طوری باشه که در پایان این متن به فکر طور دیگری از بایدها بیفتی و بی اختیار سراغ خودکار و یک ورق بری و به شایدهای دیگری هم فکر کنی.

یلدا خداداد خامنه (فانوس) .15 ساله. تهران

(عضو تیم ادبی و هنری مدرسه)