آرشیو سه‌شنبه ۱۵ امرداد ۱۳۸۷، شماره ۱۹۱۴۹
نسل سوم
۱۰

من سنگ شوره زارم و گویا زمانه ای

اینجا کشانده است مرا رودخانه ای

یا شاید آن پرستوی پیرم که عاشقی

نگذاشت دست و پا بکنم آشیانه ای

یا تاک بی بری که برای شکفتنش

ناچار جز بهار ندارد بهانه ای

یا تخته پاره ای که گرفتار موجم و

هرگز مرا قبول نکرده کرانه ای

تنهایی من از خود تنهایی ام پراست

در بی نشانی است که دارم نشانه ای

چیزی نمانده است که دیوانه ام کند

ترس مترسکانه ام از موریانه ای

اینجا کسی صدای مرا پس نمی دهد

پای کدام کوه بخوانم ترانه ای