آرشیو پنجشنبه ۴ خرداد ۱۳۹۱، شماره ۳۴۱۹
پرونده
۱۱

شعر و شعور

در منابع مختلف شیعی و سنی چون بحارالانوار علامه مجلسی و وفیات الاعیان ابن خلکان آمده است روزی متوکل فرمان داد که امام هادی(ع) را نزد او بیاورند، وقتی امام نزد متوکل آمد، متوکل در حال عیش و نوش بود و جام شرابی به دست داشت، پس جام شراب را به سمت امام برد و گفت: بنوش. امام امتناع ورزیده و فرمودند: گوشت و خون من تا به حال با شراب آلوده نشده است. آن گاه متوکل درخواست نمود تا آن حضرت شعری که وی را به وجد آورد، بخواند. امام فرمودند: من کمتر شعر می خوانم. متوکل سماجت کرد و اصرار ورزید. در نتیجه، امام علی النقی(ع) اشعاری را که مضمونش چنین بود، بخواند:

«بر بلندای کوه ها شبانگاهان زندگی کردند در حالی که مردان چیره و نیرومندی از آنها حفاظت می کردند، ولی آن قله کوه ها برایشان سودی نبخشید.

بعد از آن عزتی که داشتند، از پناهگاه هایشان پایین کشیده شدند و در زیر حفره های قبر قرار گرفتند و چه بد منزل و اقامتگاهی است. بعد از آن که در قبرهایشان قرار گرفتند، فریادزنی بر آنها بانگ زد: کجا رفت آن دستبندها و تاج ها و لباس های فاخر؟ کجا رفت آن چهره ها که با ناز و نعمت پرورش یافته و مقابل آنها، پرده های گرانبها آویخته شده بود؟ قبرهای آنها به جای آنها پاسخ می دهند: آن چهره ها هم اکنون محل آمد و شد کرم ها شده اند. عمرهای دراز خوردند و آشامیدند و اکنون پس از آن همه عیش و نوش خودشان خورده شده اند.»

با پایان یافت خوانش شعر از سوی امام علی النقی(ع)، متوکل در حالی که اشک صورتش را فرا گرفته بود، دستور داد که بساط شراب را برچینند و امام را با احترام تمام به خانه اش بازگردانند.