آرشیو یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۱، شماره ۳۴۵۲
صفحه آخر
۲۰
واگویه

عجب شغل سختی است روزنامه نگاری!

امین جلالوند

«در زمان انجام مصاحبه، احساسات خود را کنترل کنید»، «خبرنگار، یک مددکار اجتماعی نیست»، «اگر مصاحبه شونده احساس کند که شما در حین صحبت هایش، خشمگین، خوشحال یا منقلب شده اید، به احتمال قوی کنترل گفت و گو را از دست می دهید.»

این جملات و جمله های مشابه را بارها و بارها در آموزش های روزنامه نگاری خوانده ایم و شنیده ایم، اما بی تعارف بگویم وقتی از دنیای تئوری ها فاصله می گیریم و در عالم حقیقت، پای «صحبت های خاص» یک «انسان خاص» می نشینیم، گاه کنترل احساساتمان از رام کردن اسب چموش چنگیز مغول هم سخت تر می شود. رو در روی من، طاهره با چشمانی کاملانابینا و صورتی سوخته از اسید سوزان می گوید: «بی گناه، قربانی کینه توزی های زنی شدم که اولابدون اطلاع من با همسرم ازدواج کرد و بدون آن که او را بشناسم یا حتی اسمش را بدانم، روی صورتم اسید پاشید تا انتقام بدرفتاری های شوهر مشترکمان را از من بگیرد!»

خیلی ها طاهره را شدیدترین قربانی اسیدپاشی در کشور می دانند و به گفته خواهرش: «هر چه داشتیم و نداشتیم برای درمان طاهره خرج شد، اما حالابه جایی رسیدیم که دیگر توانایی مالی برای تامین یک درصد از هزینه های درمان طاهره را هم نداریم.»

طاهره با اندامی باندپیچی شده و صورتی خیس اشک می گوید: «مادر نیستی و نمی توانی تصور کنی وقتی کودک خردسالت از صورت سوخته ات می ترسد و حتی جرات نمی کند به آغوش مادرش بیاید، چه حس دردی به مادر دست می دهد؛ نه آقای خبرنگار! اصلاانتظار ندارم این حس را بفهمی!»

به صورتم که دست می کشم، می فهمم تئوری ها را فراموش کرده ام؛ خیس اشک شده ام و با خودم می گویم: «عجب شغل سختی است روزنامه نگاری!»