برای ننه علی که یادبود ندارد
تو می دانستی شهدا زنده اند، صدای نفس های عزیزت را از زیر سنگ می شنیدی که نمی رفتی، که لالایی خواندی، که شب و روز کنارش نشستی و برایش اشک ریختی و درددل کردی و وقتی یوسفت به کنعان نیامد، خودت به قصد دیدارش رخت سپید سفر تن کردی و چشم هایت را بستی و به زندگی خداحافظ گفتی و کنارش آرام گرفتی، اما دیگرانی بودند که دلشان به اندازه دل تو، صاف نبود....
همان ها که وقتی خانه ات را ویران می کردند، گفتند نرسیده به چهلمین روز مرگت، برایت بنای یادبود می سازند و امروز با گذشت چهارماه از چهلمت، می گویند حتی منابع مالی برای ساخت یادبودت مشخص نشده است، همان ها که حتی یادمان مسقفی را که قول داده بودند تا زمان ساخت بنای یادبودت، جایگزین موقتی برای آلونکت باشد، نساختند. همان ها که فراموشت کردند و صدای قلب پسرک را زیر خاک نشنیدند.
چه خوب است ننه علی که قصه عاشقانه تو و عزیزت با وصل تمام شده است و هنوز نمی دانی کسانی هستند که ایمانشان به زنده بودن شهدا، هنوز مثل ایمان تو از مرز یقین نگذشته است وگرنه چگونه می توانند در چشم های عزیز شهید نگاه کنند و صدای نفس های سرخش را از زیر خاک بشنوند و به بی تفاوتی شان نسبت به مادرش ادامه دهند؟