آرشیو پنجشنبه ۶ مهر ۱۳۹۱، شماره ۳۵۱۸
صفحه آخر
۲۰
دل های بی قرار

جگر شیر نداری

محمد خامه یار

دیدن بعضی از صحنه ها در جنگ برایم جالب و درس آموز بود، حالاهم که سال ها از دوران دفاع مقدس می گذرد. وقتی یاد آن صحنه ها می افتم، در حسرت آن روزها افسوس می خورم. روح بلند شهید محسن طالبی شاد، نزدیکی های غروب که می شد، می رفت پشت ساختمان های بلند دوکوهه قدم می زد و این کار هر روزی او بود. در یکی از روزها، به او گفتم آقا محسن هر روز با خود خلوت می کنی و قدم می زنی، به چه چیزی فکر می کنی؟ آقا محسن گفت: فلانی آدم باید بداند از کجا آمده، به کجا می رود و هدف از آمدنش چه بود؟

حرف های او در خاطرم بود تا آن روز که در عملیات والفجر مقدماتی با رفتن روی مین آسمانی شد.

محمد کشتکار هم چنین نقشی داشت؛ یتیم بود هم پدرش را هم مادرش را در کودکی یکی پس از دیگری از دست داده بود. برادرش هم به شهادت رسیده بود. محمد روی پیراهنش نوشته بود جگر شیر نداری، سفر عشق نکن!

چندی بعد، بر اثر گلوله مستقیم توپ دشمن سرش از بدن جدا شد و فقط این نوشته بود که هویت کشتکار را معرفی کرد.

یادم می آید در عملیات والفجر 8 در کنار تلی از خاک که سنگر بچه ها بود، نگاهم به دو نفر افتاد که در آن بحبوحه دفاع، دست بر گردن یکدیگر قرار داده و آرام خوابیده بودند.

به اتفاق فرمانده گردان و بچه های بی سیم چی از کنار آنان عبور می کردیم. نگاهمان افتاد به نارنجک سرخ شده ای که به فانسقه یکی از آن دو بسته شده بود. فرمانده گردان با پای خود به نارنجک زد و آن را به داخل آب پرتاب کرد. بعد آرام دست به شانه های آن دو زد و گفت: بچه ها چه وقت خواب است؟ بلند شید جا نمونید.

ولی هرچی صدا زد، جوابی نشنید. نگاه کردم دیدم یکی از آنان رضا ارم و دیگری را هم که نشناختمش، هر دو درآغوش هم به شهادت رسیده بودند؛ در حالی که لبخندی شیرین بر لب داشتند.

جام جم