آرشیو چهارشنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۱، شماره ۵۱۹۷
صفحه آخر
۲۸
قاب

ادیب دوران

دست به قلم که ببرد، صف آرایی واژگانش دیدنی است. شنیدنی یا حس شدنی است. «ادیب بارانی» که روزی، روزگاری در «کوچه باغ های نشابور» گام هایی ملودیک برمی داشت، حالاآرام تر از پشت عینک شیشه ای قطورش، واژگان را می کاود. محمدرضا شفیعی کدکنی، مردی منسجم با خیالی تطبیقی و در عین حال طبقه بندی شده است؛ ذهنیتی که نسبت فامیلی کلمات را سالیان سال شناخته است.

اگرچه در کوچه باغ های نشابور، شاعر شد اما چاشنی صدای کاوشگرش همچنان او را در قامت یک ادیب نگاه می دارد؛ یک منتقد ادبی دوران که ذات زبان را خوب شناخته است. اگرچه صور خیالش یا حتی موسیقی شعرش، ذهن سالیان کودکی تا دانشگاهش را در خود نهفته دارد اما گریزی از این مرد ساختمند نیست. او هر آنچه درباره شعر در سنین پائین ترش می گوید؛ بازکاوی پدیده ای به نام زبان فارسی است؛ زبانی که در شعر یک شاعر، دنیایی و در دیوان دیگری، دنیایی دیگر است. سنین بالاترش، اما تصوری همچون رستاخیز واژگان را در بر می گیرد. برخی به راحتی از لابه لای لحنش می گذرند، با تصور این که او به فرمالیسم روسیه نزدیک است. اما هیچ وقت یک ذهن مرورگر زبان فارسی را نمی توان در یک زاویه دید. نه همین که حکیم «نظامی، عروضی سمرقندی» چند قرنی زودتر از «شکل گرایان» به ذات زبان رسید! درست قرونی که فرمالیسم شوخی چندان جذابی نبود، تا شکلوفسکی با غربت واژگان آشنایی زدایی کند. ادیب شفیعی کدکنی آنچه در کنه سطورش می آید، وامدار از هزاره ای شعر است. وامدار از صناعاتی که در لب و لفافه، در چشم و روح و در صدا و سکوت روحی هزار ساله دارند. امروز در زادروز شفیعی کدکنی باز به یاد عبورش از کوچه باغ های نشابور تا دهکده یوش نیما می افتیم و باز نگاه عمیق او در شعر را به یاد می آوریم.