نفس نفس زنان خودش را به داخل اتوبوس کشاند و به سختی آمد کنارم روبه پنجره یی که باز بود ایستاد و گفت: راس ساعت یک و نیم تعطیل می کنن. دوباره کارم نصفه ماند. کلی راه آمدم تا اینجا، کارم داشت انجام می شدها! یک هو گفتند دادگستری تعطیل است، فردا بیایید و کرکره را کشیدند پایین. کمی در سکوت از پنجره خیابان را نگاه کرد و از من پرسید: مگر دادگستری مثل باقی ادارات نیست که تا 3-4 بازند؟ گفتم: نمی دانم. تازگی کارم به آنجا نیفتاده. اتوبوس سر ایستگاه ایستاد و مردم دوباره سوار شدند و حجم فشار بیشتر شد. کمی جابه جا شد تا بغل دستی اش هم دستگیره کنار پنجره را بگیرد وگفت: 107 هزار تومان! باورت می شه تمبری که زدیم