دیالوگ
امروز، ساعت شش بعد از ظهر، خانم هاکینز که زنی 40 ساله است با مینی دختر تقریبا 16 ساله اش سرگرم خیاطی و بافتنی اند. در انتهای صحنه دری به راهرو منجر می شود. میزی کنار در قرار گرفته و تلفنی روی میز است.
خانم هاکینز: خوراک ایرلندی همچین هام برای شب یکشنبه مناسب نیست [مکث] باباتم که گوش گاو و گوساله دوس نداره [مکث] از این بابت خدا رو شکر! [مکثی دیگر، چند سوزن از دهان بیرون می آورد] باید بگم عادی نیست ها... این که هنوز نیومده، سال ها بود همچی تلفنی نزده بود... زنگ بزنه بگه با قطار بعدی می آد!
مینی: گفت که چرا دیر می آد؟
خانم هاکینز: نه،... یه کاری توی دفتر حتما... احتمالا. [سوزن عوض می کند] واقعیتش رو بخوای هیچ وقت از مرغ هم خوشش نیومده!
نمایشنامه قطار پنج و بیست و پنج دقیقه – تورنتون وایلد -