فوتبالیست ها
مهناز – الو؛ سلام.
من – سلام مهوش جون به خونه زنگ بزن. اینجا خوب آنتن نمیده.
مهناز – نشناختید؟
من -....
مهناز – من مهناز هستم. خواهر مهوش شماره خانه را لطف کنید.
من – یادداشت کنید.
مهناز – دوباره سلام. مزاحم نیستم؟
من – نه.
مهناز – چه خبر؟ داشتم برای پسرم شازده کوچولو را می خواندم به قسمت روباه و اهلی شدن که رسیدم؛ یاد شما افتادم که نقش گل را بازی کرده بودید. می شود با پسرم سلام علیک کنید؛ می خواهد صدای شما را بشنود.
من – شب بخیر آقا کوچولو.
پسر – شب بخیر خانم گل سرخ.
من – از شازده کوچولو خوشت میاد.
پسر – بله خداحافظ.
مهناز – ببخشید؛ پسرم باید بخوابد.
من -....
مهناز – چه خبر هنوزم کار می کنید.
من – گاهی.
مهناز – خوب است که می نویسید. سرتان گرم می شود.
من – الان داشتم قصه عارفی را می خواندم؛ از مردی پرسید چندسالت است؛ گفت 30سال. گفت 30سال را از دست دادی چه به دست آوردی؟
مهناز – خب.
من – همین.
مهناز -....
من -....
مهناز – پسرتان چطور است؟
من – پسر کوچکم 16ساله است.
مهناز – راست می گین. آخرین بار که دیدمش یک ساله بود. پسر بزرگتان چه می کند؟
من – درسش تمام شده.
مهناز – یادتان است کارتون فوتبالیست ها را دوست داشت.
من – یادم نمیاد.
مهناز – یک بار به او گفتم دو تا از فوتبالیست های داخل کارتون، پسرخاله های من هستند.
من – راستی؟
مهناز – با تعجب گوش کرد وقتی رفتم به شما گفته بود چه دوست دروغگویی داری. یادتان است اسم آن فوتبالیست ها چه بود؟
من – نه.
مهناز – خب دیگر مزاحم نمی شوم. خدانگهدار.
مهناز – ببخشید مجددا زنگ می زنم.
من – خواهش می کنم.
مهناز – به داریوش جان بگویید اسم پسرخاله های من سوباسا و کاکرو بود.
داریوش – کی بود مامان؟
من – خانمی که برای تو یک پیغام داشت.
داریوش – کی؟
من – مهناز بود.
داریوش - از بابام خبری نداد؟
من – نه.