آرشیو دوشنبه ۲۸ امرداد ۱۳۹۲، شماره ۲۷۵۵
صفحه آخر
۱۲
عکس روز

برای ناشری که چشمانش را برای همیشه بر دنیا بست

|مینا شهنی | چشمان تیزبینی که در جست وجوی کلمه، معنا، فرم و شکل صنعت نشر را در ایران دگرگون کرد و ارتقا داد. روز آخر لحظه آخر وقتی هنوز چشمانش باز بود نسخه یی از یک کتاب را ویرایش می کرد، خسته شد، عینکش را روی کاغذها گذاشت، عینک همانجا ماند، محمدزهرایی رفت به جایی دور خیلی دور و ما را با غمی از جنس رطوبت نفسگیر خاک تنها گذاشت. میزش هنوز دست نخورده مانده بود، همه ابزار کارش روی میز چنان بود که انگار می خواست از جایش بلند شود و یک بار دیگر پشت میز بنشیند و کار ویرایش را تمام کند، میز در آرزوی برگشتنش ماند و ما در حسرت دیدنش و شنیدن صدایش و لبخندهایش. او در دفتر کارش چشم از جهان بست، جایی که عاشقانه کار کرد و چنان کار کرد که سرمشقی شد برای نسل های حاضر و نسل های بعدی. چنان چشم ها بر هم نهاده بود که انگار دل از دنیا و عالم کنده بود، دلش دنیا بود و حالادنیا بی او برای دوستانش هوای سنگینی دارد. این عکس لحظه یی پس از آنکه پیکر آرمیده اش اتاق را ترک کرد از میز کارش گرفته شده، نخستین عکس های بعد از او و آخرین عکس از دفتر کاری که هنوز عطر او را در خود داشت. یادش گرامی، دل مان برایش تنگ می شود.