آرشیو پنجشنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۳، شماره ۱۹۹۹
روزنامه فردا
۱۶
میراث فردا

یادی از یک قصه گوی کودکان

محمود برآبادی (نویسنده کتاب های کودکان)

هروقت پدرم به شهر می رفت، پشت سرش می دویدم و می گفتم: «رادیو. یادت نره.» بالاخره یک روز جمعه که از شهر برگشت، ساکش را باز کرد و یک جعبه مقوایی از توی آن بیرون آورد. پرسیدم: «این چیه؟»گفت: «رادیو. مگه رادیو نمی خواستی؟» گفتم: «این رادیوست؟ اینکه خیلی کوچکه.»گفت: «ترانزیستوریه.» توی ده ما چندنفر بیشتر رادیو نداشتند. آن هم از آن رادیوهای بزرگ که اندازه جعبه چرخ خیاطی بود و نصف طاقچه جا می گرفت و آنتنش را هم روی خرپشته پشت بام علم کرده بودند که همه از دور ببینند. اما این چیزی که پدرم آورده بود، خیلی کوچک بود، شبیه اسباب بازی بود. پدرم بادقت جعبه اش را باز کرد. یک وسیله خیلی ظریف که جلد چرمی داشت با تعدادی سوراخ و قسمت بالایش هم شیشه ای بود، بیرون آورد. بعد از گوشه سمت راستش یک میله هم کشید بیرون و گفت: «این هم آنتنش!» گفتم: «آنتنش که خیلی کوچکه! آنتن های رادیوهای مردم خیلی بزرگه.» پدرم دکمه سمت چپش را زد و با دکمه سمت راست که بزرگ تر بود، بعد از چند بار غیژ وویژ صدایش را درآورد. یک آقایی با صدایی گرم قصه می گفت؛ پدرم خواست جاهای دیگر را بگیرد که من رادیو را از دستش گرفتم و گفتم: «همین جا خوب است.»رادیو را برداشتم و رفتم توی مهتابی نشستم و به قصه عمونوروز گوش دادم. این اولین بار بود که به قصه های مردی که بعدا فهمیدم «صبحی» است گوش می دادم؛ اما صبحی بارها و بارها روزهای جمعه از رادیو برای بچه ها قصه گفت. او اولین قصه گوی بچه ها در رادیو ایران بود. حکایت هایی از متون کهن را که خواندنش برای بچه ها دشوار بود بعدها این قصه ها و افسانه ها را به صورت کتاب هم منتشر کرد. ششم اردیبهشت ماه 1319 آغاز پخش نخستین برنامه کودک با اجرای فضل الله مهتدی معروف به صبحی است.