آرشیو پنجشنبه ۱۷ مهر ۱۳۹۳، شماره ۳۰۷۹
صفحه آخر
۲۰
تاکسی نوشت

اجسام از آنچه در آینه می بینید به شما نزدیک ترند

سروش صحت

راننده تاکسی مرد پا به سن گذاشته چاقی بود که که با سر و صدای زیاد و به سختی نفس می کشید و با هر نفسی، شکم بزرگش تا نزدیک فرمان بالامی آمد. زیرچشمی به راننده که به شدت من را یاد یکی از دوستان دوره دبستانم می انداخت، نگاه می کردم. راننده پیر آنقدر شبیه دوستم بود که به راحتی می توانست پدر یا عموی دوستم باشد. راننده متوجه نگاهم شد و او هم به من نگاه کرد. لبخند زدم، راننده هم لبخند زد. به راننده گفتم: «من بچگی هام یه دوستی داشتم که خیلی شبیه شما بود.» راننده نگاهم کرد و گفت: «ا... من از اولی که سوار ماشین شدی گفتم چقدر قیافت آشناست، ولی باورم نمی شد اینقدر پیر شده باشی.» گفتم: «پیر شدم؟» راننده گفت: «خیلی... چی کار کردی با خودت؟» به آینه بغل نگاه کردم مردی با ریش و موی سفید و صورتی پر از چین و چروک کنار راننده نشسته بود.