آرشیو چهارشنبه ۱۳ اسفند ۱۳۹۳، شماره ۲۲۵۲
جهان
۸

تمایل به عرفان

دایان دوکریه مترجم: محمدعلی عسگری

امیلیا همین طور با ارایه نمایش در هتل های گران قیمت یا در کشتی هایی که از مسیر اقیانوس اطلس می گذشت، روزگار می گذراند. تنوع نژادی مشتریانش او را متمایل به سفر می کرد. در آخر جنگ جهانی اول بود که این زن جوان سر از پاریس درآورد. در آنجا تصمیم گرفت تیراندازی با هفت تیر را یاد بگیرد. شاید در شرایط اضطرار مجبور به استفاده از آن شود... تا سال1920 در پاریس زندگی در حاشیه ای داشت و بین محله مونمارتر و خیابان «لگاتیه» روزگار می گذراند. آنجا بود که تمایل خاصی به مسایل باطنی و عرفانی پیدا کرد. بنابراین به باشگاهی از پرتغالی ها پیوست که با انجمن حکمت الهی در ارتباط بودند. این گروه یک مذهب مخفی را که از هندوییسم و بوداییسم الهام می گرفت، ترویج می کردند. زمانی که بعد از پنج سال به پرتغال برگشت، تقریبا می دانست چگونه رمز و رموز ستارگان را خوانده و طالع ببیند.

در لیسبون به همان عادت سابقش برگشت. در هتل بزرگ «فوز» یک نمایش رقص داد. در مسیر آزادی، خستگی و کسالتش را در باشگاهی که مخصوص جوانان مجرد بود، خالی می کرد. نامش «مکاونکوس» بود. آنجا به این شهرت داشت که برای مردان ثروتمند اما مسن، دختران جوان تدارک می دید. امیلیا به شدت مشروب می خورد؛ آن هم از نوع «الکسیرای» قوی که آمیزه ای از زرده تخم مرغ و شراب بورتو به همراه شکر بود. در رقص های خارجی و نمایش گونه ای که در تخصص او بود، حضور داشت. در شب نشینی های اجتماعی جز از لوازم کارش یعنی یک مار استفاده نمی کرد؛ ماری که آن را مطابق جایگاه قمر، گاه دور دست و گاه دور گردنش می پیچید. در هنگام رقص کسانی که زیبایی اش را تحسین کرده و شیفته آن می شدند وقتی مار را می دیدند که خود را با آن زینت داده است، عقبگرد می کردند. سرانجام از این زندگی شلوع شهری خسته شد. خانه ای در سواحل «سائو جوا» اجاره کرد و آن را به پلکانی مجهز کرد که مستقیم به شط وارد می شد.

ادامه دارد...