آرشیو یکشنبه ۳ خرداد ۱۳۹۴، شماره ۳۲۵۱
اندیشه
۱۵

درباره فرهنگ

دکتر رضا داوری اردکانی

فرهنگ صرف مجموعه آداب و رسوم ره آموز زندگی و علم و عمل رسمی نیست، بلکه بیشتر جایگاه و زمینه راه جستن و ارزش گذاشتن و انتخاب کردن است. به ضرورت باید پذیرفت که فرهنگ از زندگی آدمی منفک نبوده است و نیست تا آنجا که می توان آدمیت آدمی را در بستگی اش به فرهنگ دانست. تا دوران جدید فرهنگ در بحث و نظر جایی نداشت و در زبان های اروپایی از آن حرفی زده نمی شد. ما هرگز نمی توانیم به تعریف دقیقی از فرهنگ برسیم زیرا فرهنگ با وجود و زندگی و علم و عمل ما درآمیخته است. حتی اگر فرهنگ را امری واقعی ندانیم باید بپذیریم که وجهی از تاریخ تحقق یافته وجود آدمی است که از او مستقل انگاشته می شود. این تاریخ تحقق یافته مجموعه ای از کوشش های آدمی برای ساختن جهان خاص خویش است. طرح ساختن جهان انسانی تا دوره جدید هرگز مطرح نبوده و برای نخستین بار در تاریخ بشر فیلسوفان و بنیانگذاران تجدد آن را پیش آورده اند. متقدمان معتقد نبودند که یک نظم مطلوب زندگی وجود دارد که باید بکوشند آن را بسازند یا به آن نزدیک شوند، اما آموزش و تربیت را راه رسیدن به کمال می دانستند و با ادب نفس در تهذیب اخلاق می کوشیدند و نظم موجود را حفظ می کردند. تفاوت کوشش فرهنگی زمان جدید با تادیب متقدمان این است که این تادیب استعدادهای آدمیان را به فعلیت می رساند اما فرهنگ جدید تصویری از نظم ساخته دست بشر است که باید آن را متحقق ساخت. در این اواخر هم تکنولوژی جای همه چیز و از جمله فرهنگ را گرفته است گویی دیگر به فرهنگ نیازی نیست و اگر باشد تکنولوژی از عهده برآوردن آن می آید. به نظر نمی رسد که فرهنگ کنونی جهان فرهنگ دایم و نظام بخش آینده باشد. شاید همزبانی میان فرهنگ ها پنجره ای باشد که روشنایی و نور از آنجا به خانه آدمیان بتابد.