آرشیو پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴، شماره ۳۲۸۳
صفحه آخر
۱۶
تاکسی نوشت

مختصر و مفید

سروش صحت

جلوی تاکسی نشسته بودم و به راننده نگاه می کردم. راننده مردی بود که یواش یواش داشت میانسالی را رد می کرد. مردی با صورت آفتاب سوخته و پیشانی بلند که تمام آن را عرق پوشانده بود. راننده با اخم به روبه رو خیره شده بود و پلک نمی زد...

سال هاست که چهارشنبه سوار تاکسی می شوم و با راننده ها یا مسافرهای تاکسی حرف می زنم و بعد این ستون را برای پنجشنبه می نویسم. این هفته اما تاکسی مسافری نداشت و راننده هم حرف نمی زد.

از راننده پرسیدم: «خوبی؟... همه چی مرتبه؟» راننده بدون اینکه نگاهم کند گفت: «بله» گفتم: «چه خبر احوال؟» راننده جوابی نداد. دوباره پرسیدم: «چه خبر؟» راننده نگاهم کرد و گفت: «خبر جدیدی نیست.» گفتم: «واقعا؟» راننده گفت: «بله، همه چی مثل همیشه ست...» بعد از چند لحظه دوباره گفت: «بدیش همینه خوبیش هم همینه.» و دوباره به روبه رو خیره شد و دیگر حرفی نزد.