آرشیو دوشنبه ۱۲ امرداد ۱۳۹۴، شماره ۲۱۱۲۱
ورزشی - اخبار کشور
۹
حدیث دشت عشق

به یاد سردار شهید «عیسی حیدری»

«دوست دارم اینطوری شهید بشم»!

شهید «عیسی حیدری» اول خرداد 1343 در شهرستان بافت به دنیا آمد. با آغاز جنگ، تحصیل را رها کرد و عازم جبهه های حق علیه باطل شد و چون شجاعت و ذکاوت خاصی داشت به عنوان فرمانده گردان غواص لشکر منصوب شد.بعد از خوش و بش معمول، از وضعیت زندگی اش پرسیدم. گفتم: دانشگاه رفتی؟ ازدواج کردی؟ گفت:عقد کرده ام. گفتم: مبارکه. پس حاضر شدی ازدواج کنی، حالاطرف کی هست؟ گفت: تکه زمینی در گلزار شهدای روستامون. می خوابید و چشم هایش را نیمه باز روی هم می گذاشت؛ لبخندی روی لبش می آورد و می گفت: دوست دارم این طوری شهید بشم، نمی خوام موقع شهادت، چهره ام غمگین باشه و دیگران با دیدن چهره ی من خوفی از شهادت در وجودشون احساس کنن. برای آموزش نیروهای تحت فرماندهی اش سرمایه گذاری زیادی کرده بود. یک روز گفت: آموزش را صد در صد نیاز داریم، ولی از اون مهم تر؛ توکل به خدا و استعانت ازائمه ی اطهاره. با آموزش هایی که می بینیم، یک اعتماد به نفس ظاهری پیدا می کنیم، اگر شب عملیات، ائمه به فریاد ما نرسند، از اون موانع کذایی نمی تونیم بگذریم. جلوتر از نیروها وارد آب می شد و آخرین نفر از آب خارج می شد، همیشه با یاد حضرت فاطمه (سلام الله علیها) کارهایش را پیش می برد. دشمن، بچه ها را روی آب می زد. تیر از همه طرف می آمد، ولی «عیسی» اصلا نمی ترسید. تا صبح، آرام و قرار نداشت؛ آرپی جی شلیک می کرد، به مجروحین سر می زد، نیروها را هدایت می کرد. شب وداع عملیات، به نیروهای گروهان غواص می گفت: یادتون نره اگه بناست شهید بشیم، بهتره سخت درد بکشیم وشهید بشیم، بهتره موقع شهادت دست و پا و سر نداشته باشیم، تا درجه ی شهادت مون بیشتر باشه و سرانجام در عملیات کربلای پنج با بدنی مملو از تیر و ترکش به شهادت رسید. وقتی به جنازه عیسی نگاه می کردیم، با همان لبخندی که خودش دوست داشت، به شهادت رسیده بود. همان طور که پیش بینی کرده بود، جنازه اش را از آب گرفتیم.