آرشیو پنجشنبه ۱۶ مهر ۱۳۹۴، شماره ۳۳۶۲
صفحه آخر
۱۶
تاکسی نوشت

عکس روی داشبورد، یهویی...

سروش صحت

راننده عکسی را روی داشبورد تاکسی اش گذاشته بود، مرد و زن جوانی که یک دختربچه و یک پسربچه جلوی پای شان ایستاده بودند. در عکس همه لبخند می زدند. عکس قدیمی و رنگ و رورفته بود و معلوم بود که مال 20 یا 30 سال قبل است. از راننده پرسیدم: «خودتونید؟» راننده گفت: «بله.» گفتم: «خیلی خوبه.» راننده گفت: «زنم 10 سال پیش رفت و منو تنها گذاشت.» گفتم: «خدا رحمتشون کنه.» بعد برای اینکه چیزی گفته باشم، گفتم: «ولی بچه ها حسابی بزرگ شدن.» راننده گفت: «بله.» گفتم: «پسرتون چی کار می کنن؟» راننده گفت: «جنوبه، زیاد از خودش خبری نمیده.» لحن صدای راننده پر از غم بود. گفتم: «دخترتون اینجان؟» راننده گفت: «نه... خارجه... گاهی زنگ می زنه، قیافه اش داره یادم میره... فقط گاهی صداش هست.» به عکس نگاه کردم. راننده گفت: «نمی دونم چرا این عکس را گذاشتم اینجا... وقتی هیچ کدومشون دیگه نیستن.» بعد عکس را برداشت و از پنجره بیرون انداخت. گفتم: «ا... چرا اینجوری کردین؟» راننده گفت: «برای اینکه رفتن، نیستن... برای اینکه تموم شد...» به راننده نگاه کردم ولی... راننده هم نبود. ترسیدم. داد زدم: «کجا رفتید؟» دقیق تر نگاه کردم. تاکسی هم نبود. فریاد کشیدم: «کجایین؟ چی شده؟» صدای خودم را شنیدم ولی خودم هم نبودم. خواستم دوباره داد بزنم ولی این بار دیگر صدایم هم...