برای خوشحالی چه می خواهیم؟
چند روز است که در تهران باران می آید. زنی که جلوی تاکسی نشسته بود، گفت: «به به... چه هوایی... چه بارونی... آدم کیف می کنه.» راننده که پا به سن گذاشته بود گفت: «واقعا هوا عالی شده.» مردی که عقب تاکسی نشسته بود، گفت: «بسه دیگه... چقد بارون؟... همین بارون کلی ترافیک رو بیشتر کرده.» راننده گفت: «ترافیک که همیشه هست، ولی الان هوا یه جوریه که ترافیک هم خیلی آدم رو اذیت نمی کنه.» مرد گفت: «یه بارون اومده، یه جوری حرف می زنید انگار تمام مشکلات بشریت حل شده... بارونه دیگه...» راننده گفت: «مشکلات بشر حل نشده ولی حالاکه داره بارون میاد عشق این بارون و هوای خوب را برسیم. این هم زود تموم میشه.» زنی که جلوی تاکسی نشسته بود، گفت: «جالبه ها، دقت کردین؟» راننده گفت: «به چی؟» زن گفت: «فقط یه چیز کوچیک... خیلی کوچیک می تونه مارو ناراحت کنه، حتی اگه بقیه اوضاع و احوالمون خیلی روبه راه باشه اما چیزهای کوچیک مارو خوشحال نمی کنه... برای خوشحال شدن، ما خیلی چیزها می خوایم...» راننده لبخند زد. باران روی شیشه می ریخت و هوا عالی بود.