آرشیو شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۵، شماره ۲۵۶۵
صفحه اول
۱
حرف اول

همیشه دیر می فهمیم

امیر حاج رضایی ( پیش کسوت و کارشناس فوتبال)

آدمی که یک روز بی خبر، چمدان برمی دارد و می رود، شک نکنید خیلی قبل تر از آن رفته است. آدمی که یک روز فریاد می زند که خسته ام، شک نکنید خیلی قبل از آن منتظر شنیدن یک خسته نباشید ساده بوده است. آدمی که ناغافل می زند زیر گریه، مطمئن باشید از مدت ها قبل بغضی سنگین با خود به این سو و آن سو می برده است. این چند جمله، دردنامه مهرداد اولادی بود. «بود»؛ تلخ ترین کلمه ای است که می شناسم! کلمه ای برای ترجمه تمام حسرت های دنیا. «بود» یعنی دیگر نیست. یعنی تو ماندی و حجم سنگین تنهایی. صدایی که دیگر نخواهی شنید، تمام هست هایی که نیست شد، یعنی یک جای خالی. یعنی مهرداد دیگر نیست که ما به او هم بد کردیم. یعنی زمانی که شروع به انتخاب های بد کرد و فوتبالش رو به افول نهاد، بر او تاختیم. نه در قامت یک برادر و نه در سیمای یک پدر، کمکش نکردیم و حالاحسرت نگاهش تا ابد بر دلمان خواهد ماند. پنجشنبه، تلخ ترین و سیاه ترین «روز پدر» برای نگارنده رقم خورد. حالم از همه جملات کلیشه ای که در کارزار چنین مصیبت هایی گفته می شود، به هم می خورد. «آخرین غمتان باشد»! مگر برای آقای اولادی پدر، غمی هم باقی مانده است؟ او این اندوه را در پیرانه سری باید روی دوش نحیف خود حمل کند.

باید پدر باشی تا عمق فاجعه را بفهمی. هادی را در پاییز و مهرداد را در بهار از دست دادیم. دست به دست، مرگ از کوچه فوتبالی ها می گذرد. حالاما چه کنیم؟ مایی که نه زندگی و رخدادهای آن بهمان تلنگری می زند، نه مرگ های این چنین تکانمان می دهد. مرگ غم انگیز مهرداد را به همه کسانی که انسانیت در وجودشان جاری است، تسلیت می گویم. این دلنوشته را با یک جمله از «گروس عبدالملکیان» پایان می دهم: «مگر چند بار به دنیا آمده ایم که این همه می میریم».

*بخش هایی از این نوشته برگرفته از پیام هایی است که در روزهای اخیر برای نگارنده ارسال شده است.