آرشیو دوشنبه ۱۳ اردیبهشت ۱۳۹۵، شماره ۲۵۷۳
روزنامه فردا
۲۰
ماجرای عشق و عاشقی میدون

تو به این می گویی زندگی؟

پوریا عالمی

من میدون هستم، میدون دوم، عاشق سوفیا. بابای سوفیا اما عاشق من نیست. دیروز هم پا شدم و رفتم خواستگاری و گفتم سوفیا را به من بدهید. بابای سوفیا گفت نمی دهم. من هم گفتم ببین بابای سوفیا، الان آمار خودکشی جوانان ایرانی زیاد شده.

بابای سوفیا گفت: یعنی داری غیرمستقیم مسئولیت را می اندازی روی دوش مسئولان؟

گفتم: مسئول است و مسئولیتش دیگر.

بابای سوفیا گفت: پسر خب الان که همه از همه چیز ناراضی هستند تو چرا می خواهی ازدواج کنی؟

گفتم: ببین ما الان به هر دلیلی هر چیزی بگوییم می گویند داری سیاه نمایی می کنی یا می گویند داری دولت را تضعیف می کنی یا می گویند داری قدرت کشور را جلو دشمن تقلیل می دهی، خب؟ تنها دلیلی که اعتراض کنی یا خودکشی کنی یا توی فیس بوکت مطلب بنویسی کسی باهات کاری ندارد، همین است که بگویی با زنت مشکل داری. همین چندوقت پیش یکی از دوستای من را گرفتند گفت من با زنم مشکل دارم، با فعالیت سیاسی خودم را تخلیه می کردم. بهش گفتند تو حالت عادی باید حبس ابدت می کردیم ولی می فرستیمت برگردی خانه پیش زنت - حق هم نداری طلاق بگیری – و با اعمال شاقه باید زندگی کنی. درواقع من می خواهم زن بگیرم که تحت پوشش آن فعالیت انتحاری کنم.

بابای سوفیا گفت: پسر با این نگاه تخیلی که داری، اصلاچرا می خواهی ازدواج کنی؟

گفتم: «چون بین دوراهی خودکشی و ازدواج گیر کردم. درواقع الان با مشکلات اقتصادی و اجتماعی ای که وجود دارد، ازدواج مرگ تدریجی یک رویا محسوب می شود». بعد هم بلند شدم و رفتم از دست بابای سوفیا و باقی مسئولان در افق گم بشوم و خلاص.

نتیجه گیری 1

مردی که به آخر خط می رسد یا خودکشی می کند یا ازدواج.

نتیجه گیری 2

من چندروز پیش رفتم دکتر و گفتم آقای دکتر من تا کی زنده ام؟ گفت اسم این کاری که تو می کنی زندگی نیست، طفلک.