آرشیو پنجشنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۵، شماره ۶۲۱۷
خوانندگان
۱۶
دیدگاه

شاهرگ ما دست خواننده است

آیدین تبریزی

اصلا خواننده ای در کار نباشد چه؟ این فکر بیشتر شبیه کابوس است، چون تو را در کسری از ثانیه به یک شبح تبدیل می کند. اگر روزنامه ای خواننده نداشته باشد آن وقت آدم های تحریریه بیشتر شکل و شبیه اشباحی می شوند که در طول ساعاتی از روز کنار هم جمع می شوند، کلماتی را احضار می کنند و مثل واگن های یک قطار روی ریل الفبا می اندازند و به راه می افتند اما قطاری که کسی سوارش نشده و ایستگاهی هم ندارد. این کابوس آزاردهنده است و البته این پرسش منطقی به نظر می رسد که روزنامه من و ما چقدر شبیه آن چیزی است که خواننده هایش دوست دارند؟ و اصلا من روزنامه نگار چه تصویر و تصوری از خواننده ام دارم؟ این سوال صریحی است که البته وقتی بخواهی وارد جزئیاتش شوی، احتمالادر هزارتوهای عجیب و غریبی گم شوی اما از آن سو هم نمی شود کتمان کرد هر روزنامه ای خواه ناخواه در برابر این پرسش قرار می گیرد که آنچه از وقایع و رخدادهای جامعه و جهان می نویسد و بازتاب می دهد در ذهن خواننده چگونه می نشیند؟ برف ایده ها در ذهن روزنامه نگارها آب می شود، کلمه ها، سطرها و پاراگراف ها در روزنامه به هم وصل می شوند که سرانجام چه شود؟ این جوی های کوچک که به هم می پیوندند عاقبت می خواهد به چه سمتی سرازیر شود؟ جز به سمت خواننده؟ ما می نویسیم که خوانده شویم، پس به یک معنا شاهرگ ما دست خواننده است. اوست که می تواند شاهرگ ما را بزند یا نه اجازه بدهد که آن برف های آب شده در مویرگ های ذهن و روان او پیش برود.

ما روزنامه نگارها امروز چقدر با خواننده های خود ارتباط داریم؟ چقدر در لایه های درونی تر فرهنگ و اجتماع حضور داریم و جریان های مواج زیرپوستی را رصد می کنیم؟ چقدر می توانیم برای جامعه مان آیینگی کنیم؟ پاسخ این پرسش ها هرچه باشد یک سر قصه برمی گردد به خواننده هایی که قرار است ما را بخوانند، بنابراین اگر خواننده خود را در متن نبیند و احساس کند ما زاویه آیینه را طوری انتخاب کرده ایم که هیچ جزئی از صورت او در آیینه معلوم نیست، چرا باید مدام روبه روی ما بایستد تا ما بر او منت بگذاریم که داریم نشانش می دهیم.