«بچه های کلاس مدرسمون تو خیابون ایران روی شهادتم با شوخی و خنده شرط بسته بودند.»

حسین از روزی می گفت که از جلوی مسجد فائق 27، 28 نفر سوار اتوبوس و راهی خط مقدم جبهه شدند و از بین آنها 15 نفرشان دانش آموز بودند. او تعریف می کرد سخت ترین لحظه زندگی اش در آن روزها رقم خورد، زمانی که گلوله از کنار او گذشت، شرط بسته شده او را رد کرد و 10 قدم آن طرف تر روی سر محسن پسرخاله اش نشست: او شهید شد و حسین در عملیات شیمیایی. «16 ساله بودم و محسن 6 ماه کوچک تر بود، دوم دبیرستانی بودیم و شناسنامه های مان را دستکاری کرده بودیم، شب عملیات رمز را که اعلام کردند حمله با الله اکبرها شروع شد، آتش خیلی سنگینی