آرشیو سه‌شنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۵، شماره ۶۲۵۸
رسانه
۱۵
ایران چاپ

برای مردان نارنجی پوش صبح خیز شهر!

«باختر»، روزنامه صبح کرمانشاه است. این روزنامه در شماره یکشنبه 13 تیرماه، در یادداشتی به قلم رضا موزونی برای رفتگرانی نوشت که در سحرگاه ماه مبارک رمضان، بی نام و بی نشان، بی فیش حقوق و..به نیت نظافت و پاکیزگی شهر بر می خیزند:

می شناسمت!نه با نام! نه با عنوان! می شناسمت نه با تیتر اول روزنامه های صبح! می شناسمت نه با یقه های سفید! نه با کت وشلوارهای تا نخورده برند...

نه با دانه های درشت تسبیح!

ترا می شناسم با خش خش برگهای آواز خوان صبح! با لباس های نارنجی با جاروهای دسته بلند چوبی! می شناسمت با چهره ای که از روزگار پوشانده ای! ازمن! از همسایه ات! وشاید از فرزند هفت ساله ات!

آزادمرد نارنجی پوش صبح خیز بی نشان،کارش را هر روز آغاز می کند بی هیچ میکروفونی! بی هیچ تریبونی و بی هیچ میزی!

شاید تو هم او را دیده باشی!در صبحی که مسافر بوده ای یا هوس نان سنگک گرم کرده ای! یا صبح آدینه ای که تن ات هوای کوه کرده است.

می شناسی اش با موسیقی جارو بر پیاده روهای نوبهار و فردوسی!

او را دیده ای گاهی!همان مرد پاک خواه که زخم آسفالت های شهر را بیشتر از شهردارانش می شناسد!

مردی که می خندد وقتی تیتر روزنامه های باطله در سطل های آشغال را به ناگزیر می خواند! آشنا با جیک جیک گنجشک ها بر سرشاخه های درختان برادر مرده بلوار طاقبستان!همان درختانی که گوسفند نه! درخت قربانی قطار منوریل شهر شدند!

امروز از تو نوشتم!نه آنکه امروز روز تو باشد!نه! تقویم ها دیرسالیست که از نام تو تهی اند! امروز از تو نوشتم و بر طبع شاعرانه ناداشته خویش، ریش زدم که چرا یکبار مطلع غزل های من نشدی!

دستهایت را می بوسم نه برای آنکه عکس اول روزنامه ها شوم! برای تو که بوی متعفن پول های بادآورده را نمی دهی!

تو که لبخندت خلاصه صداقت هاست! تو که نان سفره ات میزان حلالیت است!

برای تو می گویم مرد نارنجی پوش صبح خیز بی نشان!

تو که سال هاست لباس های کارت را از فرزند خردسالت می پوشانی!

برای تو که هیچ عکس سلفی با لباس کارت نداری!

ومن که حافظه گوشی ام هر روز پر می شود از عکس های کت وشلواری و تریبونی ام