آرشیو پنجشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۵، شماره ۴۵۹۵
سینما
۱۲
دیالوگ طلایی

از کرخه تا راین/ کارگردان: ابراهیم حاتمی کیا

ساناز قنبری

سعید (علی دهکردی) در اوج تنهایی و دلتنگی وقتی از بیماری مهلکش با خبر می شود، روی نیمکت جلوی رودخانه راین می نشیند و شروع می کند به گلایه از خدای خودش: خدا،،، خدا،،، خدا،،، چرا اینجا؟!،،، رو زمین دنبالت گشتم نبردیم،،، تو دریا دنبالت بودم نکشتیم،،، تو جریزه ها دنبالت گشتم ولی فقط چشمامو گرفتی این تن رو نبردی،،، چرا اینجا،،، اینجا؟!،،، اینجا؟!،،، من شکایت دارم،،، من شاکی ام،،، پس کو اون رحمانت کو اون رحیمت،،، کو؟!،،، آخه قرارمون که این نبود،،، چرا اینجا؟،،، آخه چرا اینجا؟،،، چرا چشمامو بهم پس دادی؟!،،، که چیکارش کنم که چی ببینم؟!،،، من شکایت دارم به کی شکایت کنم به کی بگم؟!،،، به کی شکایت کنم آخه!

بهانه روایت: «از کرخه تا راین» تلخ است. انقدر تلخ که هنوز هم وقتی بعد از 25 سال تماشایش می کنی از آغاز تا انتها اشک می ریزی. تلخ است، اما به دل می نشیند. حاتمی کیا زمانی که تازه سه چهار سال بیشتر از پایان جنگ نگذشته بود و تبعات جنگ و بمباران های شیمیایی داشت خودش را نشان می داد «از کرخه تا راین» را ساخت و ساختش آن قدر بموقع بود و به دل مردم نشست که استقبال از آن به یادماندنی شد. این فیلم در یازدهمین دوره جشنواره فیلم فجر توانست سیمرغ بلورین بهترین فیلم را از آن خود کند.

خلاصه داستان: سعید (با بازی علی دهکردی) رزمنده جانبازی است که برای معالجه چشمان خود عازم آلمان می شود و در آنجا با خواهرش لیلا(هما روستا) که سال هاست با همسر آلمانی خود در شهر کلن زندگی می کند، رو به رو می شود. سعید طی انجام عمل جراحی بینایی خود را باز می یابد و وقتی در تدارک بازگشت به ایران است نتایج آخرین آزمایش های پزشکی اش همه چیز را به هم می ریزد و...