آرشیو یکشنبه ۷‌شهریور ۱۳۹۵، شماره ۲۱۴۲۷
معارف
۶
حکایت خوبان

همنشین حضرت داود(ع) در بهشت

منبع: 1- داستان مناجات حضرت داود با خدا، قاسم میرخلف زاده، ج2

روزی حضرت داود(ع) در مناجاتش از خداوند خواست، همنشین او را در بهشت به وی معرفی کند. از جانب خداوند ندا رسید که فردا از دروازه شهر بیرون برو، نخستین کسی که با او برخورد نمایی، همنشین تو در بهشت می باشد. روز بعد حضرت داود، به اتفاق پسرش سلیمان، از شهر خارج شد، پیرمردی را دید که پشته هیزمی از کوه پایین آورده تا بفروشد. پیرمرد که متی نام داشت کنار دروازه فریاد زد: کیست که هیزم بخواهد؟ یک نفر پیدا شد و هیزمش را خرید. حضرت داود(ع) پیش او رفت و سلام کرد و گفت: آیا ممکن است، امروز ما را مهمان کنی؟ پیرمرد پاسخ داد: مهمان حبیب خداست، بفرمایید: سپس پیرمرد با پولی که از فروش هیزم به دست آورده بود، مقداری گندم خرید، وقتی به خانه رسید، پیرمرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نان ها را جلوی مهمانانش گذاشت. وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد هر لقمه ای را که به دهان می برد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمدلله» می گفت. وقتی ناهار مختصر آنها به اتمام رسید، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و گفت؛ «خداوندا!» هیزمی که فروختم درختش را تو کاشتی. آنها را تو خشک کردی، نیروی کندن هیزم را تو به من دادی، مشتری را تو فرستادی که هیزم ها را بخرد و گندمی را که خوردیم، بذرش را تو کاشتی، وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز تو به من دادی، در برابر همه این نعمت ها من چه کرده ام؟پیرمرد این حرف ها را می زد و گریه می کرد. داود(ع) نگاه معناداری به پسرش کرد. یعنی همین است علت اینکه او با پیامبران محشور می شود. (1)