آرشیو پنجشنبه ۱۱‌شهریور ۱۳۹۵، شماره ۴۶۳۰
صفحه آخر
۲۰

اعتیاد بزرگ ترها دست از سر کوچک ترها برنمی دارد

مریم خباز

قصه همان قصه است، درد همان درد، رنج همانی که بود. بازهم داستان کودک و اعتیاد است، این بار درباره نوزاد سه ماهه یکی از «مونا»های ایران که نقش اول این قصه است، بازیگر رل یک نوزاد مفلوک، یک بازیچه، حاصل درهم آمیختن پدر و مادری معتاد، معتاد به آن مخدرهای صنعتی که عقل را از سر می پراند، یک نوزاد نحیف و رنجورکه ابتدا پدر معتاد او را می دزدد و بعد که به هدف مجهولش می رسد، او را به حالی زار پشت در خانه مادر معتاد رهایش می کند.

مددکاران موسسه خیریه ای که رد این نوزاد را گرفته اند، می گویند پزشکان برخورد ضربات سنگین به جمجمه او را نیز علاوه بر اعتیادش تائید کرده اند؛ وای به روزگاری که بر او گذشته است، وای به حال تازه قدم به دنیا گذاشته هایی مثل او که روزی خبرشان از تهران می رسد، روزی دیگر از نقطه جرم خیز فقیری دیگر.

عرشیای چهار ماهه یادمان نرفته که قلب مریضش اوردوز را طاقت نیاورد و دو سال پیش مرد، یاسین شش ماهه، آن نوزاد زاده شده در لب خط شوش فراموشمان نمی شود که معتاد بود وقتی خیران در بیمارستان بستری اش کردند، علی چهار ماهه مگر از خاطرمان می رود وقتی خبر رسید در بیمارستان لقمان بستری است. و اما «رویا»، این نوزاد بی رویا، این نوزاد بی هویت که پرستاران «رویا» صدایش کردند، کنج ذهنمان آشیانه کرده وقتی خواندیم با اندامی تکیده و اوردوز کرده در بیمارستانی در ورامین رها شده و وقتی به تهران رسیده آخرین جرعه های حیات را از جام زندگی سرکشیده است.

این بچه ها، این مسافران دنیا که زود از قطار زندگی پیاده شده اند، بیشتر از این هستند اگرخوب بگردیم و در پستوی خانه ها دنبالشان باشیم، پای هر بساط نشئگی، پای هر هیاهوی خماری.

پایان این داستان اما معلوم نیست کی است، اعتیاد درکشور زبانه می کشد و هر روز قربانی می گیرد و در لابه لای قربانیان، کودکان نیز نجوایی ضعیف سر می دهند و فنا می شوند. این چرخه ادامه می یابد تا بی نهایت، تا روزی که بالاخره برای پیشگیری از بارداری خانواده های غرق در معضلات سازوکاری تعریف شود، تا زمانی که دستگاه های مسئول پیش ازآن که یک خانواده غرق شود دستش را بگیرند. و تا وقتی که مداخله در آسیب ها آنقدر سریع و پرشتاب باشد که قربانیان فرصت زنده ماندن و تجدید قوا داشته باشند.