آرشیو پنجشنبه ۱ مهر ۱۳۹۵، شماره ۳۶۳۱
صفحه آخر
۱۶
تاکسی نوشت

میراث ما

سروش صحت

امروز اول مهرماه سال 1395 است، د یروز عقب تاکسی پسربچه ای با لباس فرم مد رسه کنار ماد رش نشسته بود رانند ه تاکسی که میانسال بود از پسربچه پرسید: «میری مد رسه؟» پسربچه گفت: «بله.» رانند ه پرسید: «کلاس چند م؟» پسربچه گفت: «اول.» رانند ه گفت: «اول؟» پسربچه گفت: «بله»، رانند ه گفت: «یعنی روز اوله د اری میری مد رسه؟»، پسر گفت: «بله»، رانند ه گفت: «شروع شد د یگه... د بستان، د بیرستان، کنکور، د انشگاه، لیسانس، فوق لیسانس، کار، ازد واج، خانه، ماشین، بچه... د یگه ته ند اره.» پسربچه گفت: «چی؟» رانند ه گفت: «هیچی» بعد از چند لحظه سکوت رانند ه گفت: «تو این د نیایی که هر روز یه گوشه ش یه خبریه ما فرد ا چی می خوایم به اینها تحویل بد یم و بریم؟» برگشتم و به پسربچه نگاه کرد م پسربچه لبخند زد، بعد خجالت کشید و سرش را توی د امن ماد رش قایم کرد.