آرشیو شنبه ۳ مهر ۱۳۹۵، شماره ۶۳۱۸
مهر و زندگی
۱۰

این خط را که دنبال کنی، می رسی به مدرسه

داریوش ارجمند (بازیگر)

تقویم روزگار ورق می خورد، صفحه های کودکی جای خود را به جوانی، میانسالی و کهنسالی می سپارند و از آن روزها چیزی جز خاطرات رنگارنگ باقی نمی ماند. کسانی که در هزارتوی زندگی های نوین، دلشان لک می زند برای تکرار روزهایی که پر بود از سادگی و مهربانی، این خاطرات رنگ و بوی دیگری دارد. «مادرم نشانی مدرسه را به من می داد، دست مهربانش را پشت شانه هایم می گذاشت و می گفت، مادر جان مسیری را که نشانت داده ام ادامه بدهی، می رسی به مدرسه! من هم که نشانی را خوب به خاطر سپرده بودم راه را طی می کردم و خوشحال و شادمان به بابای مدرسه سلام می گفتم.» پیاده طی کردن مسیر خانه تا مدرسه و مدرسه تا خانه ماجرایی بود که از همان روز اول مهر ماه تا پایان تمام سال های تحصیلی برایم تکرار می شد با این تفاوت که روزهای برفی و بارانی،

جیب هایم پر از مغز گردو، نخود چی و مویزهایی بود که مادرم اصرار می کرد همه شان را بخورم، اما امروز همه چیز تغییر کرده، پدر و مادرها اتومبیل شان را جلوی مدرسه متوقف می کنند و فرزندشان تنها چند قدم را طی می کند تا وارد مدرسه شود، یا اینکه در قبال هزینه های بالای سرویس مدرسه، دیگراز همان چند قدم هم خبری نیست.

در روزهایی که به خاطرات پیوست، بچه ها قائم به ذات بودند، در نزدیک ترین مدرسه به محل زندگی شان ثبت نام می شدند و از همان کلاس اول ابتدایی صاحب شخصیت می شدند، لب کلام اینکه بچه های قدیم دیمی بار آمده بودند، در صورتی که بچه های امروز گلخانه ای، نازک نارنجی و تپل مپل هستند. مدرسه و تحصیل طبقاتی شده و گاهی تصور می شود با وجود مدارسی که در ازای شهریه های بالا، در پایان سال تحصیلی، بهترین نتیجه ممکن انتظار دانش آموزان را می کشد، نیازی به نهاد آموزش و پرورش نیست. برای همین گمان می کنم بی جهت نیست که برای سادگی و صمیمیت هایی که بر زندگی هایمان حاکم بود دلتنگ می شویم.