آرشیو پنجشنبه ۱۵ مهر ۱۳۹۵، شماره ۲۶۹۹
روزنامه فردا
۲۰
ماجرای عشق و عاشقی میدون

چرا و چطوری من معتاد شدم؟

این داستان صددرصد واقعی است:

پوریا عالمی: خدا برای شما پیش نیاورد. بابای سوفیا همیشه اصرار داشت من مشکل کار را حل کنم. من به بابای سوفیا می گفتم حل مشکل کار، وظیفه دولت هاست. بابای سوفیا می گفت بهانه آدم نفاخ، نان جو است. خلاصه یک بار من را از خانه شان بیرون کرد و گفت یا می روی سر کار، یا سوفیا بی سوفیا.

من هم به سختی یک کار پیدا کردم و با یک قرارداد شش ساعته (قبلاها شش ماهه بود، الان شش ساعته ببندند باید کلاهت را بیندازی هوا) مشغول به کار شدم. کار ما خیلی سخت بود و حقوق هم که نمی دادند. چندبار ما اعتراض کردیم و جلو در کارخانه نشستیم کف جاده که اعتراض کنیم و حقوق های معوقه مان را بگیریم که مجبور شدیم چندشب آب خنک بخوریم. خیلی عجیب بود. خلاصه فکر می کنید برای حل مشکل ماه کارفرمایان ما چی کار کردند؟ هیچی. گفتند کار شما سخت است؟ گفتیم بله. گفتند ای ول، یک کام از این بگیر سبک شی. ما یک کام گرفتیم و کمی سبک شدیم. کارفرما گفت آها... باریکلا... حالاسه کام بگیر و نفست را حبس کن. ما سه کام گرفتیم و نفس را حبس کردیم و داشتیم می رفتیم تو فضا که کارفرما گفت: ها ماشالا... تو قهرمان منی... تو یک کارگر خوبی که روی حرف کارفرماش حرف نمی زنه... حقوق می خوای چی کار؟ پاشو... پاشو برو سر کارت... هروقت احساس کردی پول لازم داری یا از شرایط کار ناراضی هستی، بیا اینجا یه کام بگیر.

این طوری شد که من معتاد شدم و راستش فکر هم نمی کردم کار بدی می کنم. چون این الان بین برخی از کارفرماها متداول است که کارگرها را معتاد نگه دارند.

حتی دیروز سخنگوی ستاد مبارزه با مواد مخدر گفته: «برخی کارفرمایان و پیمانکاران پروژه ای به اعتیاد به عنوان راهکاری برای افزایش کارایی کارگران نگاه می کنند». منتها بابای سوفیا این حرف ها حالیش نبود. بابای سوفیا نه عشق را می فهمید، نه مسائل کارگری را. به دلیل همین چیزها هم من را از خانه اش بیرون کرد.

وصیت

سوفیا... ببین من به خاطر تو رفتم پیش بابات و به خاطر بابات رفتم سر کار و به خاطر کار معتاد شدم. حالاوایمیسی به پام و می سوزی و می سازی؟ یا تو هم مثل بابات هستی و از آن بی معرفتاشی؟