آرشیو یکشنبه ۱۸ مهر ۱۳۹۵، شماره ۲۷۰۱
صفحه اول
۱
حرف اول

ترس از غول خودساخته داعش

حسین میرزایی مطهر

با وجود اینکه مشکلات کشورهای اروپایی با داعش بسیار متفاوت با مشکلات آمریکا با این گروهک است باز هم اروپاییان به غلط و با تشویق و ترغیب آمریکا در چارچوب سیاست های این کشور به دام گروهک داعش افتاده اند. غافل از اینکه با این روند هرگز تهدید داعش علیه اروپا دفع نخواهد شد و مردم این کشورها به امنیت واقعی و پایدار نخواهند رسید.

***

اندر حکایت آمده است که روزی روزگاری در جنگلی دور شیر تنومندی به عنوان سلطان بر بقیه حیوانات حکمرانی می کرد و از قدرت و مکنت خود سرمست بود. ایام گذشت تا سلطان بلامنازع جنگل پیر و ناتوان شد و این ناتوانی به جایی رسید که دندان هایش فروریخت و دیگر از آن یال و کوپال گذشته چیزی باقی نماند. سلطان قدرتمند دیروز دیگر حتی یارای سیرکردن خود را هم نداشت، ناگزیر خسته و ناتوان در سایه درختان دراز می کشید و به سختی روزگار می گذراند. روزی حیوانات جنگل احساس مسئولیت کردند، دور هم جمع شدند و گفتند بالاخره این شیر پیر و ناتوان ایامی سلطان و پادشاه ما بوده و بر ما حق دارد؛ شایسته نیست این گونه زار و نحیف و گرسنه رها شود؛ بنابراین جملگی به حضور شیر ناتوان شرفیاب شده و پس از احوالپرسی نیازهای او را جویا شدند؛ شیر با صدای ضعیفی پاسخ داد عجالتا دو مشکل اساسی دارم؛ یکی اینکه بسیار پیر و ضعیف شده ام و قدرت شکار ندارم و به همین خاطر اغلب گرسنه می مانم، دیگر اینکه تعدادی موش از ناتوانی من سوءاستفاده کرده و از سروکولم بالارفته و اذیتم می کنند. حیوانات با یکدیگر شوری کردند و قرار گذاشتند تا از آن پس هر روز و به نوبت لاشه ای گوشت برای سلطان پیر و فرتوت بیاورند و به گربه هم ماموریت دادند تا بعد از این به نگهبانی شیر درآمده و مزاحمت موش ها را دفع کند. از فردای آن روز سفره ای پهن شد، لاشه ای گوشت در آن قرار گرفت و گربه نیز به نگهبانی و مراقبت مشغول شد. شیر بیچاره که دندانی برای جویدن نداشت به زحمت تکه ای از گوشت را می خورد و گربه نیز با زیرکی بقیه آن را جمع کرده و با خود به خانه می برد، ضمن اینکه هرآینه موش های مزاحم پیدا می شدند که آنها را با نهیبی دور می کرد. القصه، روزگار به این منوال می گذشت، شیر بود، موش ها بودند، گربه بود... سفره رنگین نیز وجود داشت...