آرشیو سه‌شنبه ۵ بهمن ۱۳۹۵، شماره ۳۹۶۶
تاریخ و اقتصاد
۳۰

گفته ها

در آن سوی جبهه درباره وخامت اوضاع اقتصادی ایران و کمبود مواد غذایی بسیار شنیده بودم؛ اما اکنون پس از روبه رو شدن با این واقعیت هولناک، برای نخستین بار معنی کامل آن را دریافتم. اجساد چروکیده زنان و مردان، پشته شده و در معابر عمومی افتاده اند. در میان انگشتان خشکیده آنان همچنان مشتی علف که از کنار جاده کنده اند یا ریشه هایی که از مزارع درآورده اند به چشم می خورد؛ با این علف ها می خواستند رنج ناشی از قحطی و مرگ را تاب بیاورند. در جایی دیگر، پابرهنه ای با چشمان گود افتاده که دیگر شباهت چندانی به انسان نداشت، چهار دست و پا روی جاده جلوی خودرویی که نزدیک می شد می خزید و در حالی که نای حرف زدن نداشت با اشاراتی برای لقمه نانی التماس می کرد. در قصر شیرین که توقف کوتاهی داشتیم، به سرعت از سوی جماعت گرسنه ای که غذا طلب می کردند محاصره شدیم. زن فقیری با کودکی که در آغوش داشت به ما التماس می کرد که کودکش را نجات دهیم.

- از کتاب: قحطی بزرگ (1298 1296ش / 1919 1917 م) محمدقلی مجد، ترجمه محمد کریمی، به نقل از خاطرات و مشاهدات سرگرد داناهو، افسر انگلیسی.