آرشیو یکشنبه ۳ اردیبهشت ۱۳۹۶، شماره ۲۱۶۰۵
ادب و هنر
۷

دست نوشته ای از مرحوم فردی

«...یکی از کبوتر ها پشت پنجره ام مانده و نرفته. گمانم جوجه باشد. طفلکی بدجوری کز کرده. کمی برایش ارزن ریختم. با خواب آلودگی کمی از آن را خورد و چشم هایش را بست. الان دیگرهوا تاریک شده. چسبیده به شیشه و خوابیده. می ترسم فردا صبح اول وقت کلاغ ها بیایند سراغش. من دیده ام که آن ها چه طور جوجه های یاکریم را می خورند.»

امیر حسین فردی