آرشیو یکشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۶، شماره ۲۱۶۷۲
فرهنگ: مقاومت
۶
یک شهید، یک خاطره

چمدان امانتی

مریم عرفانیان

وقتی حسن می خواست به جبهه برود، برادر کوچکم حسین چمدانی خریده و توی خانه گذاشته بود. در آخرین لحظات رفتن حسن، مادر همان چمدان را به او داد و گفت: «لوازم شخصی ات رو توی این بذار.»

ولی حسن مخالفت کرد که: «شاید حسین دوست نداشته باشه من این رو ببرم!»

«وقتی حسین اومد خونه، باهاش صحبت می کنم.»

مادر این را گفت و برادرم را تا راه آهن بدرقه کرد. حسن توی راه مدام توصیه می کرد که مادر صحبت با حسین را فراموش نکند.

اتفاقا آن روز آخرین دیدارمان بود و او دیگر برنگشت!

وقتی وسایلش را به خانه آوردند، دفترچه خاطراتش میان لوازم شخصی اش خودنمایی می کرد. لای ورق های دفترچه خاطرات مقداری پول قرار داشت؛ حسن در دفترش نوشته بود: «این پول را بابت چمدان به حسین بدهید!»

* بر اساس خاطره ای از شهید حسن حصاری

* راوی: آمنه حصاری، خواهر شهید