آرشیو پنجشنبه ۲ آذر ۱۳۹۶، شماره ۶۶۵۰
شعر
۱۲
شعر دهه 90

سروده هایی نو از نازنین رحیمی

من در التجای یک معجزه بودم

(1)

-تو تاب توان از من گرفتی-

من در التجای یک معجزه بودم

که سکوتم را با پلک زدنت

تکه تکه کردی

و ریختی روی قالی ابریشمی مادرم

گل های قالی

مبتلا به تکه های سکوت شدند

و تن خانه

هوای تازه را بلعید

-تو تاب توان از من گرفتی-

من در ازدحام یک راز بودم

به هنگامه ای که آرام حرف می زدم

تا صدایم را همسایه نشنود

تو در تقاطع زمین و آسمان

در نیمه های خاورمیانه

که صدای جنگ و مرگ و باروت می داد

در چادر های اکسیژن

نفسم دادی

تو زنده ام کردی

_تو تاب توان از من گرفتی_

من به شکل یک اشعه شیرین خورشید

تنها یک اشعه شیرین به تو می تابم

این روزها

ما می توانیم از این تناسب های نامتناسب عبور کنیم

(2)

تو از سبزه میان سنگ ها می آیی؟

از مشقت و رنج نبودن رنگ ها می آیی؟

تو افشره خواستنی

تو سرسخت ترین سیاهی

و شیرین ترین سپیدی

تو زرد زرد

مایل به خورشیدی

تو مملو از خاطرهای نیامده ای

زیتونی

تلخ

قهوه ای

تلخ

تو میوه مانده از تابستان بر درخت

که به لج پاییز

به زمین دست نمی زند

تو کوره راهی که سنگلاخ ات تمام نمی شود؟

نه!

تو سکوت زمینی

سکوت زمینی

سکوت زمینی

وقتی آتشفشان

تصمیم به روزه می گیرد

تو مسیح باز مصلوب منی

افشره خواستنی

نمی شنوی؟

صدای گنگ یک سیبم

وقتی به زمین می افتد

نمی شنوی؟

سکوت زمین!

آوای خاک را بشنو

کلمه در گلویت گیر کرده ست

(3)

از هر خبر به خبری دیگر

تصویرت را می ریزم

تا ببینم

به غرق کدام پناهنده

جان داده ای

نیستی

خاطره بین چشم های تو

سرکشی می کرد

از این ستون به آن ستون فرجی نیست

از این چشم به آن چشم

از این خبر به آن خبر

از این شهر به آن شهر

آسمان هم همه جا آبی نیست

تو نیستی

به من بگو

چه کنم

با این همه پناهنده

که در من غرق شده اند؟

(4)

مسافر

در یک چمدان پناه گرفته ام

این قطار که قرار ست مسافرش شوم

درست از وسط چمدانم می گذرد

و پاییزم را به دونیم می کند

سرعت قطار که بیش می رود

هجوم رنگی برگ ها

قطره های گریخته شده از پنجره قطار

چترهای بسته در انتظار

مثل مشت بسته تو

قلب بسته من

اصلا این پاییز

مسافرش بر نمی گردد

چمدانت هنوز بالای کمدم

جا مانده ست