آرشیو پنجشنبه ۹ آذر ۱۳۹۶، شماره ۳۹۶۵
دیپلماسی
۷
یادداشت

برای یک روز زندگی بیشتر می جنگند

سینا قنبرپور

اگر قرار بود برای یک روز زندگی بیشتر، مبارزه کنیم چه کار می کردیم؟ شاید این پرسش برخاسته از داستان سریال هایی باشد که در آن قهرمانان عجیب و غریب دارد: جوان های خوش تیپ و خوش سیمایی که می توانند از مخمصه ها خود را رها کنند و یک روز بیشتر در هجمه ای از سخت ترین مشکلات دوام آورند. نمونه اش شخصیت «مایکل اسکافیلد» در سریال «فرار از زندان» بود: مردی که برای نجات برادرش از حکم اعدام، نقشه فرار از زندان را روی تن خود تتو کرد و جرمی مرتکب شد تا به همان زندان برادرش برود و او را فراری دهد. نمونه دیگرش هم بسیار است: مثلا در سریال «بانشی» جوانی که خود را به جای کلانتر یک شهر کوچک جا زد و هرروز مجبور بود از پس ماجرایی برآید تا هم رازش برملا نشود و هم زنده بماند.

ماجرای ما اما خیلی سینمایی نیست. از آن جوان های خوش تیپ و خوش سیما هم خبری نیست که کارگردان به وقت لزوم برایش یک ماشین یا موتور تدارک می بیند تا به موقع از مهلکه بگریزد. داستان ما حکایتی از مردم همین شهر است: شهری پراز ساخت و سازهای عجیب و غریب: شهری پر از برج های جورواجور که برای برخاستن آنها یک یا چند تاورکرین به پا می شود. آن وقت هر روز کارگری به عنوان راننده آن، باید به ارتفاع برج آینده میله هایی سرد به عنوان پلکان این جرثقیل هیولاگونه را بگیرد و بالا برود و سر ظهر دوباره پایین بیاید. صحبت از پله ای نیست که من و شما در آپارتمان هایمان یا روی پشت بام خانه از آن بالا و پایین می رویم. صحبت از دست کم 200 پله ای است که اگر دست و پایت زور نگه داشتن تنت بر آن را نداشته باشد از همانجا سقوط می کنی. حفاظی پشت سرت نیست که لحظه کم آوردن عضله های دست و پا، دمی به آن تکیه کنی. حالا حقوقش هرچقدر باشد هر روز ممکن است یک غفلت یا شاید خستگی یا کم آوردن عضله یا هر اتفاق دیگری موجب سقوطت شود. اینگونه است که در شهرما هم جنگاورانی هستند که برای دیدن دوباره خورشید یک روز را می جنگند. آنها مثل ما عادت نکرده اند که خورشید هر روز صبح بتابد و قدر طلوعی دوباره را ندانند.