آرشیو پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۶، شماره ۶۶۶۶
صفحه آخر
۲۴
عکس نوشت

هیرمند سال هاست که خشک شده؛ کودکان اعماق

مهرداد رهسپار کوشکی (داستان نویس)

بچه ها روبه روی کپر ایستاده اند، یکی از آن جمع جفت دست هایش را گشوده است و به دوربین زل زده، هیجان دارد و مشت هایش را گره کرده، خشم کودکانه به هیجان درآمیخته است. گلیم ها و رو فرشی ها کهنه و پاره روی کپر ریخته شده اند تا پناه ساکنان آن از سرما باشند. جزئیات یکسان و همگن، آشکارا نشان از فقر و نداری می دهد. لباس های مندرس، چشم های بی فروغ، گیسو های شانه نخورده و درهم دختران، پاهای برهنه و چهره های غبار آلود و خسته بی اعتنا به عکاس و دوربینش، بی اعتنا به حضور دیگری... همان هستند که می نمایند بی هیچ ژست و اطوار و فیگوری، همان هستند که می نمایند. چیزی برای پنهان کردن ندارند، جلوه ای آشکار از تنهایی و طرد شدن، نداری و فقر تنها دارایی بچه های کپرنشین دوچرخه دوست شان است و مگر پسر بچه - صاحب سگ- هیچ کدام به همین اندک دارایی هم اعتنایی ندارند. پسرک دوچرخه سوار با چشم های بسته و پا بر رکاب قصد رفتن کرده است یا شاید هم تازه از راه رسیده است. بچه ها در نزدیکی هیرمند دور هم جمع شده اند، رودخانه وقتی آب داشت برخی از آنها هنوز به دنیا نیامده بودند و از روز های پر آب هیرمند خاطره ای ندارند. بچه های بزرگ تر شاید از آخرین روز ها و ماه های جاری بودن آب در هیرمند تصاویری در یاد دارند. هیرمند سال هاست خشک شده، در بخش های عمیق رودخانه در فصل سرد گاه آبی جمع می شود. هیرمند تمام شد، خشکسالی بر جان زابل افتاده و روستا ها یکی پس از دیگری از سکنه خالی می شوند، به شهر می آیند به حاشیه ها سهم اندک آنها از جهان و همان جا در همان حاشیه ها، کپر های شان را بر پا می کنند. حلبی آبادها را می سازند و همان جا روز ها را شب می کنند و... بچه ها لباس هایی در رنگ های آبی، زرد و قرمز بر تن دارند اما انگار مگر غبار رنگ دیگری به چشم نمی آید...