آرشیو پنجشنبه ۲۳ آذر ۱۳۹۶، شماره ۳۹۷۵
غیر قابل اعتماد
۱۴
شادروان

«عباس فرات» که بود و چه کرد

عمادالدین قرشی

شادروان «عباس فرات» (ملقب به ابن جنی) به سال 1269در یزد متولد شد. هنوز خردسال بود که به «انجمن ادبی یزد» در منزل فرخی یزدی می رفت و بعدها به دارالفنون آمد و به مطالعه آثار شعرای ایرانی پرداخت. در تهران به عضویت «انجمن ادبی ایران» درآمد و پس از مدتی عضو هیات رییسه شد. سپس به عضویت «انجمن دانشوران ایران» درآمد. پس از آن بود که از طرف «حسین توفیق» به سمت دبیری «انجمن فکاهی سرایان ایران» برگزیده شد. فرات از نخستین همکاران روزنامه فکاهی «توفیق» و فوق العاده شوخ طبع و زنده دل بود. لطیفه هایش در جلسات توفیق، شهرت بسزایی داشت و دهان به دهان می گشت. وقتی قافیه جور می آمد، از متلک گفتن به فلک هم خودداری نمی کرد. می گویند حاضرجواب غریبی بود و بدو لقب «برنارد شاو ایران» داده بودند. نوراله خرازی (نویسنده قدیمی «توفیق») درباره او نوشته بود: «لطیفه هایش آنقدر شیرین است که تریاکی را به شوق می آورد و ورشکسته را می خنداند.»

فرات که از او بیشتر به عنوان شاعری چیره دست یاد می کنند، نظم نویس شیرین قلمی هم بود که سالیان دراز با امضای «ابن جنی» قلم زنی می کرد. ازجمله فکاهیات اوست: «مردی که دو زن گرفت، دل خون گردد/ حالش ز غم و غصه، دگرگون گردد/ هرکس که به دل مهر دو لیلی بگزید/ آشفته تر از هزار مجنون گردد». او در سرودن شعر بسیار سریع بود. خود درباره دیوان شعرهایش چنین سروده بود: «طبع شد از پی هم شش دیوان/ گشت جان و خرد از حیرت مات/ تا فراموش نگردد هرگز/ نام آنهاست به ترتیب، فرات: / ثمرات و رشحات و نغمات/ قطرات و لمعات و نفحات!». ابوالقاسم حالت، درباره میزان اشعارش گفته: «فرات اگر تنها ماده تاریخ هایی را که ساخته است جمع کند، یک کتاب بزرگ می شود.»

می گویند فرات به گربه و قلیان علاقه مند بود. قلیان زیاد می کشید و منت نمی کشید! با درجه سرگردی از ارتش بازنشسته شد. تا آخر عمر حلقه ازدواج نه در گوش کرد و نه به انگشت و سرانجام در آبان سال 1347 درگذشت. نمونه ای از اشعار طنز فرات:

گشت زمستان، بیار آتش و منقل

عیش زمستان به آتش است محول

تا که شود دور عیش و نوش مکمل

چایی و قلیان بده هماره مسلسل

تا کنم از هر جهت بیان مفصل

برگ درختان نهاده روی به زردی

دور مشو دخترک ز شیوه مردی

خوش بودای جفت ماه، عشرت فردی

شد چو مبدل هوای گرم به سردی

محنت ما را به عیش ساز مبدل

گرچه کمی! نرخ خواروبار گران است

بر شکر و قند چشم ها نگران است

گر فقرا را بهار عیش خزان است

باد امید از چهارسوی وزان است!

مشکل اهل صلاح زود شود حل

قند چو نبود، هم از لبو بستان کام

شیره شکر نهفته در لبوی خام

گشت دکان شکرفروش چو حمام

همچو مگس عده ای فتاده در آن دام

شرح بیانش مفصل است نه مجمل

ای شکرین لب! تو را به قند چه حاجت؟

لعل لبت را به قند هست مزیت

گندم خالت برنج را بود آفت

در تو شده جمع ای صنم! همه نعمت

تو همه نعمت، من از چه مانده معطل؟