رسواش می کنم من!
وضعیت تا همین لحظه ای که این یادداشت را می نویسم به صورتی است که احتمالا 270 نفر از 270 نفر دیگر شکایت کرده اند و 270 نفر متشاکی از 270 نفر شاکی به خاطر شکایت شان، شکایت کرده اند.در نتیجه می توان چنین فضایی را متصور شد؛
قاضی: چرا ازش شکایت کردی؟!
متشاکی: جناب شاکی... ببخشید جناب قاضی، چون ازم شکایت کرده بود!
قاضی: آقای شاکی بابت چی از ایشون شکایت کردی؟!
شاکی: با سلام، بنده فقط از ایشون شکایت نکردم، از خود شما هم شکایت کردم!
قاضی: از بنده؟! بابت چی؟!
شاکی: به خاطر اینکه این آقا پیش شما از من شکایت کرده!
قاضی: پس کجا باید شکایت می کرد؟!
شاکی: توی دلش جناب قاضی! نهایتا باید باهام قهر می کرد اما حالا که شکایت کرده، رسواش می کنم من!
مولانا: بشنو این نی چون شکایت می کند از جدایی ها حکایت می کند!
متشاکی: بنده از ایشون هم شکایت دارم!
قاضی: از این بنده خدا دیگه چرا؟!
متشاکی: جناب قاضی ایشون با چه مجوزی ارز از مملکت خارج کرده و رفته قونیه؟!
قاضی: الان موضوع شکایت چیز دیگری ست! اون سکه ها در منزل شما چه می کرده اند؟!
متشاکی: بنده همین الان از سکه هم شکایت می کنم!
قاضی: به چه جرمی؟!
متشاکی: به دلیل ورود غیرقانونی به منزل بنده!
شاکی: جناب قاضی بنده هم از «ورود» شکایت می کنم!
قاضی: نمی فهمم! از ورود دیگه چرا؟!
متشاکی: چون اگه ورود غیرقانونی وارد منزل ایشان نمی شد و سکه ها رو در کشوی منزل جناب شاکی نمی گذاشت الان اصلا شکایتی صورت نمی گرفت!
قاضی: یعنی الان شما دو نفر از «سکه» و «ورود» شکایت دارید؟!
شاکی: احسنت!
متشاکی: درود بر این هوش و ذکاوت!
مولانا: خب خدا رو شکر که از شکایتی که از حقیر داشتید صرف نظر کردید، دم تون گرم باد!
شاکی: جناب قاضی برای اینکه وقت جنابعالی گرفته نشه، از این به بعد هرکس از بنده شکایت کرد، شما هم یک شکایت از ایشان به نیابت از بنده بکنید!
متشاکی: اگه نیابت معترض بود، از نیابت هم شکایت کنید، خدانگهدار، درخت تان سبز باد، بهارتان زود باد، پرونده های تان بیش باد!