آرشیو یکشنبه ۲۶ آذر ۱۳۹۶، شماره ۳۹۷۷
صفحه اول
۱
سرمقاله

جای درست بایستیم

ثمینا رستگاری

هنوز شش ماه از دور دوم ریاست جمهوری روحانی نگذشته و احتمالا هنوز عکس هایی که در صف های طویل رای دادن ایستادیم و با انگشت های جوهری علامت پیروزی نشان دادیم در حافظه موبایل های مان وجود دارد. اما با وجود گذشت همین مدت کوتاه موجی از پشیمانی و انتقاد در میان رای دهندگان روحانی به وجود آمده است. در مقابل این پشیمانی ها که کم هم خریدار ندارد باید چه موضعی اتخاذ کنیم؟ آنها را به وقت نشناسی متهم کنیم یا از آنها بخواهیم به روحانی زمان بدهند و به این زودی پیمان خود را نشکنند؟ الان دیگر وقت انتخابات نیست: یعنی ترس از رای آوردن رقیب، راه حل موثری برای ساکت کردن منتقدین به شمار نمی رود.

رقیب با وجود 15 میلیون رایی که آورد، رفته و دستش حداقل از قدرت دولت کوتاه است. ترس که از معادلات سیاسی حذف می شود اول گرفتاری هاست. هراس تفاوت ها را کمرنگ می کند و فاصله ها را کم، اما الان دیگر تفاوت ها و خواسته ها و مطالبات عیان شده و نمی توان آنها را نادیده گرفت. هر چند این روزها علاقه عجیبی به نادیده گرفتن یا منکوب کردن این انتقادها در میان خود ما روزنامه نگارها هم دیده می شود.

به طور مثال یک جمله که به کرات شنیده می شود این است که انتقاد از دولت دشمن شادکن است و خوراک برای رقبای سرسخت آن فراهم می کند پس بهتر است این کار را نکنیم. اساس این استدلال خیلی پیش تر از طرفداران امروز دولت، از محافظه کاران مخالف اصلاحات بسیار شنیده شده است. از نظر آنها انتقاد از عملکرد نظام و گفتن عیب و نقص ها آب به آسیاب دشمن ریختن است و خوراک خبری برای رسانه های بیگانه فراهم می کند. اصلاح طلبان هیچ وقت به این دلیل چراغ انتقادهای شان را خاموش نکرده اند پس حالا چرا مردم چنین کنند و به خاطر شاد نکردن کیهان نقد خود را سانسور کنند؟

مدعای به ظاهر عالمانه تری هم وجود دارد و آن این است که کسی که کارش سیاست نیست و چم و خم این کار را نمی فهمد به چه دلیل باید حرف سیاسی بزند؟ اگر کسی هنرپیشه خوبی است یا در زمین فوتبال می درخشد به چه دلیل باید درباره سیاست هم نظر بدهد؟ در مقابل این ادعا هم آن هنرپیشه یا فوتبالیست می تواند بگوید چطور آن روز که من رای جمع کن خوبی بودم و در استادیوم ها و میتینگ ها مردم را به رای دادن تشویق می کردم کسی به فهم سیاسی ام خرده نگرفت و از من نپرسید چند کتاب درباره سیاست خوانده ام. اگر آن روز سیاست را می فهمیده ام و توان تاثیرگذاری بر آن را داشته ام، حالا بعد از چند ماه در فهم و توان تحلیل من نقصانی رخ نداده است.

بنابراین راه چاره در مقابل این انتقادها منکوب کردن آنها نیست. مشکل جای دیگری است: اول از همه باید آن را صورت بندی کنیم و بپذیریم تا توان تغییرش را داشته باشیم. مساله این است که در جامعه ما فقط هر چهار سال یک بار چشم دولت و حکومت به دستان مردم است و در بقیه روزها این مردمند که ناچارند چشم شان به دست دولت باشد. این جمله ساده خلاصه شده مشکل اساسی کشور ما است. مردم در کشور ما منفردند و صدای شان هم به صورت فردی امکان شنیده شدن ندارد. این صدا برای شنیده شدن باید خیلی بلند باشد و وقتی هم بلند شد دیگر فضا، فضای طرح مطالبات منطقی و اصلاح طلبانه نیست. وقتی همه در حال فریاد زدن باشند آن چیزی که هیچ خریداری ندارد منطق و حساب و کتاب و آرامش است. وقتی کارگر، سندیکایی برای طرح مطالبه به حقش داشته باشد فریاد نخواهد زد. وقتی دانشجو، فعال سیاسی و مدنی و زن و هنرمند و... نهاد و تشکلی برای گفتن اعتراضش داشته باشد به یک باره امیدش از همه چیز قطع نمی شود و هشتگ پشیمانی متاع رایج بازار نمی شود. تا وقتی هم که چنین نباشد انتقاد لوکس ترین و در عین حال بی معنا ترین واژه ای است که مورد استفاده قرار می گیرد و مستعمل می شود. در چنین ساختاری کسی انتقاد نمی کند بلکه نق می زند و غرولند می کند. مثل سالمندانی که دست شان از گذشته و آینده کوتاه است به همین دلیل فقط غر می زنند. حرف هایی هم که از جامعه شنیده می شود هیچ انتقاد سازمان یافته ای که بتواند در دستور کار دولت قرار بگیرد، نیست. الان واقعا حرف حساب منتقدان چیست؟ روحانی دقیقا باید به چه چیزی رسیدگی کند؟ در جلسه بعدی هیات دولت درباره پشیمانی علی کریمی صحبت کنند و چاره ای بیندیشند؟ یا به میان مردم بیاید اگر قبلی پول پخش می کرد و رضایت می خرید او انتقادهای پخش شده را جمع کند و امید بفروشد و برود به آنها رسیدگی کند؟

واقعیت تلخ این است که به دلیل منشا اثر نبودن ما، لاجرم شور و شوق انتخاباتی مان به سرخوردگی و ناامیدی تبدیل می شود. همان طور که در دوره اصلاحات چنین شد و اگر چاره ای نیندیشیم در همین دوره همچنین خواهد شد.

ما همه چیز را از روحانی می خواهیم و به این کار عادت کرده ایم. یادمان نرود روحانی هر چقدر هم که خودش توانمند باشد مدیرانی دارد که با فاصله از او ایستاده اند. آنها زمان انتخابات هم تاثیری در رای آوردن روحانی نداشتند و این خود روحانی بود که توانست یک تنه به اردوگاه مقابل حمله کند. آنها الان بیشتر وقت شان را در جلسات می گذرانند و وقتی به تریبونی می رسند در مقام اپوزیسیون به همه چیز انتقاد دارند و متاسفانه کانال و سیستمی برای حساب کشی از این مسوولان توسط مردم وجود ندارد. راه پیش رو برای رفع این نقیصه خیلی سخت است حرف یک شب و دو شب نیست مرد راهش هم کم است اما تنها راه موجود برای رسیدن به مردمسالاری است. راه میانبری اگر بود در صد سال گذشته حتما کشفش کرده بودیم. البته به اعتبار این بدیهیات نمی توان گفت کسی چیزی نگوید اما نمی توان از روحانی هم انتظار داشت سند منگوله دار تشکل و سندیکا و حزب را در پاکت بگذارد و در خانه های ما ارسال کند. می توان تمام توان فضای مجازی را برای متشکل شدن به کار بست که آن وقت شروع سختی ها و پا در سنگلاخ گذاشتن است. کاری که وقت می خواهد و سوت و کفی در آن نیست و هزینه دارد و صبر و حوصله می خواهد و دیر به ثمر می نشیند. اما تا نباشد وضع همین است که می بینید.

سیاست شوک درمانی و تکرار مدام خاطرات تلخ و لزوم عبرت گرفتن از تاریخ، تمام مولفه های سیاست ورزی جهان سومی و عقب مانده محسوب می شود. سال ها پیش سرمربی های تیم ملی به جای طراحی تاکتیک های مناسب به فوتبالیست ها فکر می کردند اگر مدام غیرت آنها را تحریک کنند و حرف های امیدبخش بزنند با توسل و توکل می توانند به میدان بروند و برنده بیرون بیایند. اما حالا فهمیده اند حرف های حماسی و شور ایجاد کردن همیشه جواب نمی دهد بلکه باید تکنیک بازیکن را ارتقا داد و مجبورش کرد سخت تمرین کند. در سیاست اما هنوز ما روزنامه نگار ها و سیاستمداران فکر می کنیم اگر مدام مردم را تهییج کنیم و خاطرات گذشته را به آنها یادآوری کنیم مساله حل می شود. اما متاسفانه تمرین، سختی کشیدن و تکنیک لازم است.