آرشیو چهارشنبه ۴ بهمن ۱۳۹۶، شماره ۵۰۲۸
صفحه آخر
۲۰
راپورت های میرزا ادریس

کبوتر با کبوتر، باز با باز

الیوم خشایار دق الباب کرد، اذن ورود خواست اجازت فرمودیم. مشرف شدند.

عرض کرد، تصدقت گردم مشورت می خواهم. فرمودیم: در چه فقره؟ عارض شد امر ازدواج. خنده فرمودیم و گفتیم مبارک است کسی را زیر سر داری ناقلا؟

عرض کرد: غلط زیادی کرده ام بله جسارتا...!

فرمودیم: در چه موردش می خواهید مشورت مرحمت کنیم؟ عرض کرد: تصدقت گردم در فاکولته با وی آشنا شده ام. ماه است آفتاب ندیده و بساز.

فرمودیم: جمال که نمی ماند و زیبایی دائمی نیست.

عرض کرد: تصدقت گردم پدرش کارخانه دار است و ماهی دوازده میلیون تومان حقوق می گیرد و ماشین قدبلند دارد و ال دارد و بل دارد.

فرمودیم: چطور از توی یک لا قبا خوشش آمده؟

عارض شد: عاشقی تصدق عاشقی... آتش عشقمان افتاده به

جانش و ول کن نیست، عن قریب است کانهو تایتانیک در آتش عشق ما غرق شود.

فرمودیم: یعنی با خدمت نرفتن و بیکار بودن و دانشجو بودن تو مشکل ندارد؟

عرض کرد: خیر و حتی با ابوی گرامی هم صحبت کرده اند و ایشان فرموده اند: اخلاق داشته باشد و شریعت بداند مبارک است.

فرمودیم: ببین عزیزم...

دل غشه گرفته گفت: تصدقت تکرار کنید

فرمودیم پر رو می شوی! ببین پسر جان برفرض همه اینها درست. شما با این دخترجانی که ماهی دوازده میلیون مواجب و مقرری می گیرد ازدواج کردی. اولین سالگرد ازدواجتان چه می خواهی بخری که در شان در آمدش باشد؟ لختی فکر کرد کله خاراند. رفته توی اتاقش... حالا بیاید بیرون ببینیم به چه نتیجه ای می رسد.