آرشیو پنجشنبه ۵ بهمن ۱۳۹۶، شماره ۵۰۲۹
عکس
۵

مایه دلخوشی آنجاست که دلدار آنجاست...

خدا این همه مخلوق دارد و توی کله هر کدام هم یک غده گذاشته که اسمش مغز است و با آن فکر و تحلیل می کند. همیشه توی تاریخ بعضی ها بوده اند که عقل را کنار گذاشته و با دلشان تصمیم گرفته اند. در طول تاریخ کم نبودند کسانی که مجبور به مهاجرت بودند. عقلشان می گفته برو ولی دلشان می گفته بمان... به دلشان احترام گذاشته اند و بزرگ شده اند... آن قدر بزرگ که ازشان تندیس ساخته اند ولو در روستایی کوچک... آن روز که وارد روستا شدم برف و بوران بیداد می کرد.

یک چایی ریختم و توی رقص بخار چایی دلم می خواست پلک نزنم و بارش نرم برف را ببینم. برف بود و سکوت و آرامش. به تماشای بر ف نشسته بودم که پرواز پرنده ای بوم سفید افق روبه رویم را چاک داد و بر استواری درختی فرود آمد. توی سرم یک جمله نقش بست: چه تنها... بعدها روستاییان گفتند جفت دارد... یک انار توی دلم پاره شد... گفتند عشقشان دیوانه کننده است... گفتند جفتش به دنیا که آمده جوجه که بوده نامرادی ما آدم ها به پاهایش زنجیری از جنس گونی های پلاستیکی کرد و یکی از پاهای قلمی اش معیوب شد و قدرت اوج گرفتن را از پرنده ماده گرفت. مرد روستایی می گفت: جفت نر اما در فصل کوچ با قبیله نرفت و ماند پای حرفش... پای دلش...پای دلدارش... پیرمرد می گفت: چند وقت پیش جوجه آورده بودند. همه خوشحال بودیم چشم روستا روشن شده بود. چشم خوردند. یک شب طوفان آمد. طوفان به بختشان افتاد لانه شان واژگون شد.. تا برسیم برای کمک جوجه ها خاطره شدند. پیرمرد با همان لهجه شیرین می گفت: یاد بگیریم به خدا یاد بگیریم... یک وقتایی ما آدما از این زبون بسته ها ضعیف تر می شیم... باید بایستیم و با مشکلات بجنگیم نه که صورت مساله را پاک کنیم. همین نری که می تونست با قبیله ش بره و اون سر دنیا کیف کنه نرفت موند و یه زندگی دوباره ساخت... دمش گرم... دم همه اونایی که برای زندگی هاشون می جنگن گرم...

پانوشت: تالاب آب شیرین زریبار یا زریوار در فاصله 3 کیلومتری غرب شهر مریوان، در استان کردستان و از مکان های دیدنی و گردشگری این استان است.