آرشیو یکشنبه ۸ بهمن ۱۳۹۶، شماره ۲۱۸۳۰
ادب و هنر
۷
شعر

دریای وصل

مسعود ایمانی

از سنگلاخ دشت هم پای سرنوشت

در رود روزگار همواره جاری ام

پایم به رفتن و چشمم به ماندن است

چون موج بی قرار از خود فراری ام

این رود پرخروش اهل درنگ نیست

این شعر خوانده را از بر نمی کنم

من قطره بودم و پیوسته ام به رود

دریایی ام ولی باور نمی کنم

هر برکه ای که خود دریا نمی شود

بیراهه رفتگان مرداب دیده اند

آنان که مانده اند از اصل خود جدا

دریایی از سراب در خواب دیده اند