آرشیو شنبه ۱۲ اسفند ۱۳۹۶، شماره ۳۰۹۹
روزنامه فردا
۱۶
قصه های شهر

کتاب با سس اضافه!

گیتی صفرزاده

بعضی آدم ها در شغلشان کاسب هستند، بعضی عاشق. حالا نه اینکه کاسب بودن چیز بدی باشد، ابدا، فقط آنهایی که عاشق هستند کارشان برای دیگران هم حال خوشی ایجاد می کند؛ مثلا وقتی من بچه بودم، نفت را با پیت داخل چرخ دستی می گذاشتند و دم خانه ها می آوردند. این شغل شریف در محله ما برعهده مرد نسبتا جوان و بسیار خوشرویی بود. مش رمضان هربار همین طور که پیت های نفت را به داخل خانه ما می آورد، با همه احوال پرسی و شوخی می کرد؛ سرحال و قبراق بود و با حضورش اهل خانه را هم به وجد می آورد. من در عالم بچگی فکر می کردم این خوش اخلاقی و سرزندگی بابت شغلش است، در نتیجه هرکس از من می پرسید دخترجان می خواهی وقتی بزرگ شدی چه کاره بشوی، می گفتم نفتی!

خوشبختانه شغل نفتی در گذر زمان برچیده شد، اما عادت به نگاه کردن به شغل آدم ها و تشخیص کاسب یا عاشق بودنشان همچنان در من باقی مانده است؛ مثلا در محله سکونت ما یک پروتئینی هست یا به عبارتی همان قصابی سابق که تومانی هفت صنار با قصابی فرق دارد. گرچه پروتئینی فروشی های امروزی هیچ کدام ربطی به قصابی های سابق ندارند و آن فضای خوفناک با لکه های خون روی درودیوار و ساطور روی کنده و چنگک های بزرگ آویزان در آنها وجود ندارد، اما این پروتئینی محل ما یک توفیر اساسی با بقیه هم صنفانش دارد. صاحبان این مغازه که مردان جوانی هستند، همیشه با خوشرویی و خوش خلقی داخل مغازه تمیز و مرتبشان می نشینند. در داخل یک قفسه چوبی را که بغل دخلشان است، کنار انواع ادویه ها و سس های اشتهابرانگیز گذاشته اند، یک طبقه را هم به مجله و کتاب اختصاص داده اند و تعدادی از مجلات درست وحسابی فرهنگی- هنری را کنار هم چیده اند. همیشه یک یا دو روزنامه صبح روی پیشخوانشان هست. خیلی وقت ها موقع عبور از جلوی مغازه، از پشت شیشه سرک می کشم و یکی از آنها را می بینم که با تبلتش در حال مطالعه است.

رفتن به مغازه آنها حال من را خوب می کند، در نتیجه بیشتر به آنجا می روم و بیشتر گوشت خوار شده ام. ان شاءالله کتاب خوار هم خواهم شد.