آرشیو سه‌شنبه ۴ اردیبهشت ۱۳۹۷، شماره ۴۰۷۲
علم و زندگی
۱۴
معرفی کتاب

نگاهی به کتاب «از هستی شناسی تا پزشکی و داروسازی»

فرضیه کوانتوم فضایی

آنچه از نظر ما از اهمیت ویژه ای برخوردار است و ما را در کندوکاوی دقیق و نگاهی عمیق به آن ترغیب می کند بررسی و بازنگری «سرطان» است که احساس می کنیم بابی تازه و قابل توجه را در پژوهش های تاکنون انجام شده، گشوده است. بیماری سرطان شدیدا ذهن نویسنده کتاب را به خود مشغول کرده بود. بعد از پاره ای بررسی های سرطان شناسی، سلول شناسی، شیمی و به ویژه بیوشیمی و سرانجام فیزیک، نویسنده به این نتیجه می رسد که شاخه علمی ناشناخته و جدیدی وجود دارد که با نگاه و بررسی جهان از آن دیدگاه نوین علمی، می توان به پاسخ بسیاری از پرسش ها، چه در ارتباط با سرطان و چه بسیاری از پرسش های دیگر، خواه پزشکی و خواه غیرپزشکی، دست یافت.علیرضا بیان، نام این شاخه علمی جدید را به علت هایی که فعلا فرصت بیان آنها نیست «فرضیه کوانتوم فضایی» گذاشته است. هنگامی که نویسنده غرق در مسائل فیزیکی شده بود: (بنا به اقرار خود او) ناآگاهی هایش نسبت به این دانش وسیع، بیشتر برایش آشکار شد و متوجه این مورد شد که دانش فیزیک حرف های زیادی را برای ارائه در عرصه های گوناگون، حتی در حوزه فلسفه و جهان بینی های دینی و متافیزیکی (البته درست یا غلط)، دارا است. نویسنده با اعتراف به عدم آگاهی به مسائل بنیادین فیزیک، به علت اعتقاد راسخ به توانمندی های این دانش در پاسخ دادن به بسیاری از پرسش های پزشکی، به پرداختن و فراگرفتن بیشتر این دانش اهتمام ورزید. «فرضیه کوانتوم فضایی» بدون اقتباس، تقلید یا کپی برداری از جایگاهی دیگر، تنها و تنها دستاورد خود نویسنده کتاب بوده و آن را با نگاه طولانی و عمیق به مبانی فیزیک جدید (نظریه نسبیت و فیزیک کوانتوم) همراه با گمانه های فلسفی برخی از فلاسفه جدید و قدیم راجع به کیفیت و شناخت هستی، دریافت و استخراج کرده است. نویسنده در پیشگفتار کتاب «از هستی شناسی تا پزشکی و داروسازی» می نویسد: «درخشش انقلاب های علمی قرن گذشته در عرصه های فیزیک نظری که همگام با پرتوافکنی وسیع آن در نگرش اکثر ژرف اندیشان شاخه های مختلف دانش بوده، آیا این دیدمان نوین را در پی نداشته است که زمان آن رسیده باشد که نگرش ها و پژوهش های مربوط به رشته های مختلف دانش زیست شناسی، پزشکی و بالاخره داروسازی نیز از پرتو درخشان این مهر تابان برخوردار شوند؟!» شناسایی و بررسی محیط زیست جانداران گوناگون، تهیه محیط های کشت آزمایشگاهی، ایجاد تغییرات در محیط های استاندارد و مطالعه پاسخ ارگانیزم زنده به این تغییرات، از کارهای ارزشمندی است که راهگشا و رازگشای حل بسیاری از معماهای علمی بوده است. اما در هیچ کدام از آنها، تاکنون جایگاه فضایی و به طور دقیق تر «مرتبه وجودی» ارگانیزم زنده و اثرات ناشی از آن جایگاه، مورد توجه واقع نشده است.

نویسنده مطلب را چنین ادامه می دهد که منظور از اشاره به «مراتب وجود»، برداشت فلسفی آن که مورد جنجال و بیش از آن مورد تقدیس و احترام فیلسوفانی بزرگ و اندیشمند و پیروان آنان است، نیست. بلکه حتی بدون نیم نگاهی به آن جهان مطهر و خالی از هرگونه اظهار عقیده و نظر، مرغ سبکبال اندیشه را تنها در سپهر بیکران «مراتب وجود کوانتومی» که مبحثی جدید و پایه و بنیان کلیه علوم تجربی است به پرواز درمی آوریم.

در ادامه اظهارات نویسنده چنین می خوانیم که: شاید طرح این نکته، عجولانه به نظر آید اما نگاهی گذرا به آن شاید خالی از ضرورت نباشد و آن اینکه فرضیه کوانتوم فضایی که ابداع نگارنده و شالوده تمام مباحث کتاب حاضر را تشکیل می دهد نقطه آغازین خود را نه از «ماده شناسی»، بلکه از نقطه ای بسیار ژرف تر از آن یعنی از «هستی شناسی» در نظر می گیرد: آن هم شناسایی نوعی از «هستی» که نه همیشه متخاصم، متضاد و متقابل با «نیستی» است، بلکه در بسیاری موارد دست در دست هم و در آغوش همدیگر هستند. ظرافت مطلب در اینجاست که این مطالب ظاهرا انتزاعی، نهایتا به گونه ای فعال، در علوم گوناگون مادی از جمله پزشکی و داروسازی خودنمایی می کنند.

وقتی هنوز هم پزشکان و داروسازان از مفاهیم قدیمی مکان، زمان، انرژی، ماده و... استفاده می کنند، چگونه می توان انتظار داشت که اتیولوژی و درمان بیماری ها و مشکلاتی مانند نئوپلازی با دیدگانی ژرف بینانه تر از علمای پیشین، از نظر فیزیکی مورد شناخت قرار گیرد؟ به راستی این قوانین فیزیک است که به اراده الهی بر جهان مادی حکم می راند و با گسترش خود دانش های مادی گوناگون را در کام خود کشیده و پس از شکوفایی آنها و آراستن به زیور یافته های جدید، سرانجام آنها را بارورتر و مفیدتر از گذشته در جایگاهی نوین و قدرتمند قرار می دهد. دانش پزشکی به طور اعم و بررسی سلول های سرطانی به طور اخص از علوم مادی دیگر مستثنی نیستند و تکثیر لگام گسیخته سلول سرطانی نیز از قوانین فیزیکی حاکم بر عالم مادی تاثیر می پذیرد: قوانینی که بعضی از آنها ساده و پیش پاافتاده بوده و چه بسا به همین علت مورد توجه قرار نگرفته است، مثلا به این نکته ساده توجه کنید که تفاوت در حجم و وزن چقدر در تمایز اشیا به ما کمک می کند. یک ذره کوچک ماسه و یک تخته سنگ بزرگ را مثال می زنیم. این دو چگونه از هم تمییز داده می شوند؟ ابتدایی ترین پاسخ تفاوت در وزن و حجم آنها است، اکنون ببینیم که تفاوت در رنگ و حرارت چقدر در تمایز اشیا به ما کمک می کند. فرق یک قطعه زغال و یک توده برف چیست؟ یک کودک چگونه این دو را از هم متمایز می کند؟ شکی نیست که تفاوت در رنگ و دما اولین وجوه ممیزه بین آنهاست. مثال های فراوانی در مورد سایر ویژگی های اجسام و دیگر حواس آدمی می توان بیان کرد که ضرورتی جهت ذکر آنها نیست.

درست است که انسان، تنها به تفاوت های محسوس: جهت تمایز اشیا اکتفا نکرده مثلا با پیشرفت دانش، تفاوت فرکانس بین امواج مختلف را اندازه گرفته و از این طریق آنها را از هم متمایز کرده و از این قبیل است اختلاف ولتاژ، اختلاف پتانسیل، اختلاف پلاریته و...، اما با وجود کسب تمام این توانمندی های مختلف علمی متاسفانه در بسیاری از علوم تجربی به ظاهر دورتر از دانش فیزیک همچون زیست شناسی و شاخه های وابسته، قدرت حاصله از افزایش پهنه شناخت و دانایی، منجر به ارتقای دیدگاه کلی عالمان رشته های غیرفیزیک نسبت به جهان هستی که فراگیرنده دانش آنان نیز هست، نشده و به عبارت ساده تر هیچ کدام از توانمندی های علمی حاصله، برای درهم شکستن قفس رقت بار پیتر فروند و رهایی ذهن اندیشمند و تکاپوگر آدمی در پهنه آزاد هستی به کار نیامده است. اینجا سخن از ماده و وجود مادی است، بدون شک هرچه در شناخت ماده ضعیف تر باشیم در شناخت انواع مولکول و نیز سلول و به تبع آن در پیگیری اتیولوژی و درمان انواع بیماری ها از جمله نئوپلازی ناتوان تر خواهیم بود. بدون شناخت رفتار ماده به اصطلاح بیجان و در واقع بسیار زیرک تر و هشیارتر از ما، تحقیقات بیولوژی، سیتولوژی و بالاخره انکولوژی در حصار آهنین جهان بینی حسی و ذهنیت سه بعدی محدود می شود. آنچه مطرح می شود توهمات و تخیلات ذهنی نیست بلکه پشتوانه آن اندیشه های افرادی چون مارکس پلانک، نیلز بوهر، پاول دیراک، لوئی دوبروی و... بالاخره آلبرت اینشتین است. متاسفانه مفاهیم مربوط به فضا، زمان، ماده، انرژی، حرکت، سکون و... برای اغلب سیتولوژیست ها همان مطالب ذهنی و ساده نگرانه چندین هزار سال قبل است. ما روی یک خط راست نمی توانیم تصویر دوبعدی رسم کنیم، ذهن فرضی تخته سیاه یا یک کاغذ نیز حداکثر اشکال دو بعدی را می تواند درک کند و از درک ابعاد فراتر هستی ناتوان است، اما ذهن انسان یک تفاوت بزرگ با ذهن فرضی تخته سیاه یا کاغذ دارد و آن اینکه ذهن ما پویا هست و حاضر به اسارت در محدوده حس و تجربه نیست.

و بالاخره نویسنده یادآور می شود که شناخت فیزیک چیزی نبود که با ورود فرضیه کوانتوم فضایی در عرصه اندیشه خود به راحتی بتواند از آن چشم بپوشد، فرضیه کوانتوم فضایی هنوز در حکم طفل شیرخواری است که برای رشد و بلوغ خود شدیدا نیازمند یافته های دانش عظیم و پرشکوه فیزیک است.