آرشیو پنجشنبه ۳ خرداد ۱۳۹۷، شماره ۴۰۹۶
صفحه آخر
۱۶
تاکسی نوشت

خرید ضایعات

سروش صحت

جلوی تاکسی نشسته بودم و بیرون را نگاه می کردم. وانت نیسان آبی رنگی از کنارمان رد شد که بالای سپرش نوشته بود: «خرید ضایعات بهانه است، کوچه، کوچه شهر را می گردم، بلکه تو را پیدا کنم.» به راننده گفتم: «خدا کنه گمشده اش را پیدا کنه.» راننده گفت: «اتفاقا کاش پیداش نکنه.چرا؟! برای اینکه اگه پیداش کنه، می بینه یه عمر الکی گشته، بهت قول می دم اگه همدیگه رو ببینند دو تا غریبه نه اون دیگه اون آدم سابقه نه این.» سکوت کرد و لحظه ای بعد گفت: «آدم ها نه باید خیلی به هم نزدیک بشن، نه باید خیلی از هم دور بشن.» گفتم: «ولی شاید هم هیچ کدوم فرقی نکرده باشند.» راننده گفت: «زمان عین سوهانه، تندی و تیزی را می بره ولی شکل همه چی رو عوض می کنه.» به صورت راننده نگاه کردم، صورتش پر از چین و چروک بود.