آرشیو یکشنبه ۶ خرداد ۱۳۹۷، شماره ۲۱۹۱۶
فرهنگ: مقاومت
۸
یک شهید، یک خاطره

حقیقت بازی های پدر

مریم عرفانیان

وقتی برمی گشت برایمان از اتفاق هایی که توی جبهه می افتاد می گفت. گاهی هم گوشه اتاق با بالش سنگر درست می کرد و به دست بچه ها چوب می داد تا جای تفنگ از آن استفاده کنند! چندتایشان عراقی می شدند و چند تا هم رزمنده. در هیاهوی بازی شان یکی زخمی می شد، یکی اسیر و دیگری شهید!

تعدادی از اقوام با دیدن آنها می خندیدند و می گفتند: «محمد آقا! مگه بچه شدی که این طور با بچه ها بازی می کنی؟»

محمد هم در جوابشان می خندید و می گفت: «نمی دانم با چه زبانی به آنها بگویم توی جبهه چه می گذرد؟ بازی، بهترین روش هست.»

محمد بهترین زبان را برای توضیح مبارزه در میدان نبرد، به بچه ها انتخاب کرده بود.

با شهادتش، بچه ها تازه به حقیقت بازی های پدرشان پی بردند...

*بر اساس خاطره ای از شهید محمد رجایی

*راوی: شهربانو رجایی، همسر شهید