آرشیو پنجشنبه ۲۱ تیر ۱۳۹۷، شماره ۴۱۳۲
جامعه
۱۴

شعر طنز

راز سر دیوار

ابوالفضل زرویی نصرآباد

حصار سنگچین دور باغ انگار کوهی بود

و من با دوستم- جعفر- خطر کردیم

و با حسرت به سوی سردرختی ها نظر کردیم

سپس آب دهان مان را فرودادیم

و با چشمان پرسشگر ز هم آهسته پرسیدیم

برای رفتن اندر باغ، آیا هیچ راهی نیست؟

سپس گفتیم: آیا باغبان در باغ...؟

و بعدا پیش خود گفتیم: گاهی هست، گاهی نیست

رفیق من که از من شعرخوان تر بود

کشید آهی و با من گفت:

چنین اندر کتابی خوانده ام که روی یک سنگی

نوشته بود رازی مبهم و مغشوش

و شاید روی این دیوار هم رازی است...

به او گفتم:

چطوری می شود فهمید رازش چیست؟

به من گفت: «این که آسان است...

همین حالا

شما قلاب می گیری و مخلص می رود بالا

و هر رازی که آنجا بود می خواند»

به فکرش آفرین گفتم

شدم شاداب

و کردم پشت بر دیوار و دستان را به هم قلاب

و جعفر رفت بالا روی دست و شانه ها و کله بنده

و من می کردم از خوشحالی و شور و شعف، خنده

و جعفر بر سر دیوار مکثی کرد

و از آنجا پرید آهسته اندر باغ

من اندر کوچه ماندم با دهانی از تعجب، باز

و گفتم: های! جعفر! های!

برادر جان!

چه رازی بود آنجا، هان؟!

و جعفر، آن طرف، با خنده، در حالی که گویا میوه می لمباند

با من گفت:

هلا ملا!

نوشته بود آن بالا

که: هرکس روی دوش دیگران بالا تواند رفت

رود آن سو و تا آنجا که جا دارد، بلمباند

حلالش باد اگر رند است و می تاند!

قافیه های تنگ

سعید بیابانکی

طبیب نسخه درد مرا چنین پیچید:

دو وعده خوردن چایی به وقت چاییدن

معاونی که مشاور شده است می داند

چقدر شغل شریفی است کشک ساییدن

به پیر میکده گفتم که چیست راه نجات

بخواست جام می و گفت: ژاژ خاییدن

حکیم کاردرستی به همسرش فرمود:

شنیده ایم که دردآور است زاییدن...

بد است زاغ کسی را همیشه چوب زدن

جماعت شعرا را مدام پاییدن

خوش است یومیه اظهار فضل فرمودن

زبان گشودن و در ریختن... «مشاییدن»

صبا به حضرت اشرف ز قول بنده بگو:

که آزموده خطا بود آزماییدن

تمام قافیه ها ته کشید غیر یکی

خوش است خوردن چایی به وقت چاییدن!